ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1390/11/6
امیرخیزی
دلنوشته ها : 21
تباهی
لحظه چیست ؟؟
جزاز تپش قلبم !؟
و ثانیه ؟؟
جز نَفَسی....
که در بازپس دادنش به شَماطّه ی آهی
مصلوب میشوم !؟
من....
ساعت هایم آکنده ازهزار حسرت است !
و روز هایم .....
همه .....
آوای دریغ تیک و تاکی ....
که واااای....
بر زندگی میخواند !
واااای ...
بر تمامیت یک عمر !
عمری خموش و بی هر نیازِ فغانِ !
عمری سِتَروَن و بی اعتنا !
عمری چنین لجوج ....
چنین هلاک !
عمری درون جسمم ، که خسته است ...
از مرگ روحِ در لجن زندگی نشسته ام !
و اینک ای عشق من ...
بیا و به آینه ام بنگر و ببین ...
چگونه همه ی شبم را در آغوش کشیده یک زوال !
چگونه عقربه های ساعتم شده ...
اسیر و دستبند یک توهم نابجا !
بیا و باز کن شعری براین هذیان !
بر این افسوس !
بیا !
بیا تا واژه ات بر کِشد مرا...
از اعماقِ یک تباهیِ مُتَجَسِّد از خیال *!
از یک حقارت نهان در میان افتخار !
یک ملامت از درون !
از یک نگاه بی انتها بر یک ظُلام بی نفوذ !
بیا .....
*****
* بزرگمرد فراموشی ناپذیر شعر، احمد شاملو نگرش مسئولانه وزیبایی داشت:
انسان زاده شدن تَجَسُّد یک وظیفه بود !
***
متجسد به معنی جسمیت یافته . جسیم و تناور و استوار