موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

مرد زندگی

1391/3/13

                                     
امیرخیزی

دفتر : اشکی از رگ 

ردیف : 5

مرد زندگی 



آه ای مرد !

ای مرد لعنتی !

ببین شکسته طلسمِ بودنت ...

به وزنِ عشقِ  نگاهِ زنی افسرده ...

و ناباور به انسانیتِ خویشتنش !



آه ای مرد ! 

ای مرد لعنتی !

ببین  خمیده قامتِ بی نیازیت ...

بر حسرتِ نگاهِ فرزندِ غرور...

که دهان گشوده بر دستانِ خالی از جهان تو!



آه ای مرد !

ای مرد لعنتی !

ببین له شده رویای عاشقیت ...

بر حجمِ هجومِ لاشخورانِ حریص...

 که لانه کرده اند بر آستانِ خانه ات !


ای مرد ! 

که سر بر  آورد ه ای از میانِ صد لعنتِ عیان !

و در میانه ی بهشتِ کورِ آتشین ...

شمارگانِ پینه ی دست خود را ..

در احتیاجِ زندگان نثار کرده ای !

و اشکی از رگانِ زنده ی خودت ...

بر اشتیاق آرزوی خفته در کلامِ شعر ...

به جای جای واژگانِ عاشقانه و غمین  ..

روان نموده ای  نهان !



ای مرد !

که مرگ پس می زند تو را ...

و کم می آورد  تابوت ، ازحجمِ ذهن تو 

و  زن  وار می زایی از خاکسترت هنوز...

هزار زن !

هزار مرد ... و هزار امید !

وعمقِ نگاه  را....

با گردنی افراشته ...

نگاهبانی هنوز !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد