1391/5/4
امیرخیزی
دفتر : اشکی از رگ
ردیف : 7
شعر رنگین
خمیازه هایم را باد شخم زد ...
نجواهایم آهنگ سیلاب شد !
خوابهایم را زردِ پاییز بشارت داد ..
و آنگاه که ...
کبوترمیانِ ترانه هایش چرت می زد ...
کوه درون دره ای لغزید و...
خفت !
و خودم فهمیدم ...
که دستانم بر وَهم آویخته
و دیدگانم در سیاهچاله های احساس ...
سراغِ رویایی از نور میگیرند !
و خودم می دیدم ...
با دو چشمی که در اعماق افق کاشت دلم ...
که خدای عاشق ،
رو به من چشمک زد !
ودر آن گوشه ی دور
تکه ای ابر...
میانِ بغضِ من ترکید !
نور بر ذهنِ سیاهی ها ریخت ...
ودرون نفسم...
ذائقه ی آتش سوخت !
و شنیدم که ...
گل سرخِ زمینِ سوخته ....
برای کرمهای عاشقِ خورشید
به رگهای دلش....
نی زد !
واینک ...
نگاهِ من
آبستن صد پروانه است ...
با بوسه ای بر بال
و نغمه ای سوتک شده برشاخکهایشان!
نگاهی در انتظارِفصلِ درو ...
به عمقِ پیله هایی
که زندگی ام را برحجمِ خالی آنها رنگ کاشته ام ....
با شعری ....
چنین رنگین !
چه جالب
و به به عجب بلاگی ..
سلام و عرض ادب آقای امیرخیزی
همچین بلاگی هم داشتینو رو نکردین ..
داشتم دنبال یه آهنگ از سیبل جان خواننده ی ترکی میگشتم رسیدم یهو اینجا..
راستش من عاشق ترانه های ترکی ام .
از بچگی ..
الان هم که به این ستون بغل نگاه میکنم در پوست خودم نمیگنجم که شمام از ایرج مهدیا ..بنان ..جلال همتی و ..
اینا دارین ..
بین دوستان همیشه کسانی که دنبال آهنگ های قدیمی هستن یه رایت میان سراغ شطحیات
مام از این ب بعد میایم اینجا
سلام خانم براتی گرامی .
ای روزگار ....
نگاهتان ارزشمندتان را بر این وبلاگ ناقابل گرامی میدارم و امیدوارم که مورد استفاده تان قرار بگیرد .
و البته پیشنهاد میکنم اگر اهل موسیقی حسابی هستید ...مطالب قدیمی تر را هم از دست ندهید !
سپاس از لطف بیکرانتان