موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

آوار


1391/5/27

امیرخیزی 

دفتر   : اشکی از رگ 

ردیف :  8

آوار 


هنوز...

نفس میکشم !

هنوز می فهمم !

سیاه ...

سرد ....

و خاموش !

و مغزی که هنوز....

می تپد !

پلکِ سنگین ...

دستِ بی حرکت 

و قلبی که هنوز ....

می چکد !

چشمانِ بسته ام را رو به رویای بوسه می گشایم !

و دستانِ شکسته  را در احساسِ آغوشی تنگ ...

می بندم  !

فریادِ ساکتم را فقط نیازِ تو می شنود ...

و خنده ی خاموشم ...

تنها

به خشکیِ یک لبخند ...

بر خاکِ سرد فسیل میشود !

وخاطره ی دورِ عشقِ جاویدی که با رویاهایم می آمیزد ...

برخیز !

حیاتِ بی نشان ...

بر خیز  !

ببین که نگاهها تو را میپایند به زیرِ خاک !

و سگی در انتظارِ بوی تو ست !

بگذار....

بوی صدای نگاهِ تو باشد برای عشق !

و بشنو!

آهنگ  تپیدنِ بیل در مغزِ استخوان ...

که بگوشِ  ریتمِ سازِ رَگِ تو ...

به خموشی نشسته کنون !

ولیک ...

صف بسته ست ...

هر دانه از این خاکِ پر شده در حلقم ....

تا به انتهای آرزو  !

زیرا آنان

نگاهبانانِ مرگ من هستند !

و این آوار ...

آغاز انتقالِ من است ...

تا به بیکرانِ عشق ! 


*  تقدیم به همه ی کشته شدگان و زیر آوار ماندگان زلزله اخیرآذربایجانشرقی

در روستاهای اهر وهریس و  ورزقان که آوای دلخراش  بازماندگانشان ،

به رساترین شکل ممکن در اراده افتخار آمیز  مردم شریف  تبریز و

دیگر شهرهای آذربایجان  به شکل بیسابقه ترین کمکهای مردمی انعکاس یافت ! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد