ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1391/6/15
امیرخیزی
دفتر : اشکی از رگ
ردیف : 10
اشعار یک فانوس
تو در رویا ...
تو در دریای احساسم ...
چه می جویی ؟؟
تو در این دفتر بازِ سپید و خالی از شعرم...
چه می خوانی ؟؟
بیا !
بیا من بر دلت خوانم ...
نگاه عاشقِ صدها کلامِ خفته در خون را!
هزاران قلبِ در زنچیر و صدها واژه ...
کز یک بوسه ی ناممکن از لبهای یک عاشق ...
میانِ دفترم مردند !
میانِ مغز من خفتند !
تو در خاکسترِسردم...
که در آن هیچ نقشی از شرر بازی نخواهی یافت
سراغ آتشِ عشقِ کدامین لیلی و مجنون می گردی ؟
کدامین عشقِ آتش را در این ویرانه می جویی ؟
بیا !
بیا من بر لبت هجّی کنم ...
اشعارِ یک فانوس را
در یک شب تاریک ِ مهتاب سوز !
سخنهای به پِت پِت رفته در گوشِ دلِ سنگینِ صدها سرنشینِ کِشتیِ شب را ...
که در نجوایشان هر دَم ...
یکی تک بیت می گوید .
یکی از اشک می خواند .
یکی بر عشقبازی نغمه ای از نور می سازد !
یکی بر مرگ می راند !
یکی بر رختخوابش می نوازد چنگِ بیداری !
یکی از یک سپیدِ دفترِ خالی زشعرش ریسمان بافد !
و در آن سو ...
هزاران جغد مبهوتند...
از این گرمای شب سوزِ دلِ مستور در یک شمع !
از این آتش !
از این دفتر !
******
در مورخه 1391/6/15 کامنتی محبت آمیز از سرور بزرگوارم جناب امیر شهبازی در
سایت آوای دل و برای شعری به نام " طوفان وحشت " در یافت کردم :
مرا بردی
به رویا
مرا بردی به دریاهای بی ساحل
از این واژه به آن واژه
در این الفاظ پر معنا
و در پاسخم برایشان بداهه ای کوتاه نوشتم و...
این سروده ...حاصل گسترش همان بداهه در یک ساعت بعد از آن است .
من این نوشته ناچیز را به سرور بزرگوارم جناب امیر شهبازی تقدیم میکنم .