ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
لطفا برای شنیدن صدای شعر ، بر روی فایل زیر کلیک کرده
و صدای اسپیکر خود را کمی زیاد بفرمایید !
1392/5/8
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 6
رسوایی
تا ببارد این ابر
تا بگرید این رگ
تا بریزد این اشک
تا بتوفد این بهت !
همچو سیلابِ مهیبِ یک عشق
که بپیچد در موج...
ببَرد در دلِ خود
یک مغز ، صد گاو ، یک قلب
صد نفیرِ ناله
و درختِ اندوه .....
یک سبد خاموشی
یک نگاهِ خیره
و سکوتی غمگین و نمناک ....
تا به آغوش یکی دریای هرزه نگاه اندازد
که هزاران دلِ افسون شده را ...
درجادوی یک خواب
غرق نمود !
مثل یک صاعقه ، همچون تندر ...
در دلم میشکنی !
تا تمامیّتِ احساس مرا
از دلِ خود کشف کنی !
تا بیابی همه افسوسِ نهانِ دلِ خود !
تا شناسی خود را !
تا بدانی که چرا در دلِ خود ریخته ای ....
سوخته ای همچون شمع ...
همچون من !
تا خودت
شعر شوی !
اما من ...
همه ی احساسم را به تو می آلایم
بی خِسّت
بی وسواس
به تو پیوند زنم ایمانم...
تا حدّ ِ رسوایی !
و بدین شکل
تمامیّت ایمانِ مرا
روزنه های سحری در شبِ تار
می یابند ...
می دزدند ...
می رویند !
و تمامیّت افکارِ مرا
موی به موی ...
ثانیه ها
در دلِ شب می خوانند !
**********