موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

رسوایی


 

لطفا برای شنیدن صدای شعر ، بر روی فایل زیر کلیک کرده

و صدای اسپیکر خود را کمی زیاد بفرمایید !

 

 



1392/5/8


امیرخیزی


دفتر : شخم بر ذهن سوخته


ردیف : 6


رسوایی

 




مثل یک صاعقه در ابرِ دلم می شکنی ...


تا ببارد این ابر


تا بگرید  این رگ


تا بریزد این اشک


تا بتوفد این بهت !


همچو سیلابِ مهیبِ یک عشق


که بپیچد در موج...


ببَرد در دلِ خود


یک مغز  ، صد گاو ، یک قلب


صد نفیرِ ناله


و درختِ اندوه  .....


یک سبد خاموشی


یک نگاهِ خیره


و سکوتی غمگین و نمناک ....


تا به آغوش یکی  دریای هرزه  نگاه  اندازد


که هزاران دلِ افسون شده را ...


درجادوی  یک خواب


غرق نمود !


مثل یک صاعقه ، همچون تندر ...


در دلم میشکنی !


تا تمامیّتِ احساس مرا


از دلِ خود  کشف کنی !


تا بیابی همه افسوسِ نهانِ دلِ خود !


تا شناسی خود را !


تا بدانی که چرا در دلِ خود ریخته ای ....


سوخته ای همچون شمع ...


همچون من !


تا خودت


شعر شوی !

 




اما من ...


همه ی احساسم را به تو می آلایم


بی خِسّت


بی وسواس


به تو پیوند زنم ایمانم...


تا حدّ ِ رسوایی !



 


و بدین شکل


تمامیّت ایمانِ مرا


روزنه های  سحری در شبِ تار


می یابند ...


می دزدند   ...


می رویند !


و تمامیّت افکارِ مرا


موی به موی ...


ثانیه ها


در دلِ شب می خوانند !


**********


در مورد خوانش اینگونه ی این شعر ، باید بگویم که این شعر را با همین ریتم و با همین شدت و کششهای صوتی ام نوشته ام !! یعنی نه اینکه بخواهم این شکلی بخوانم ، بلکه دقیقن در همین ضرباهنگ و همین سرعت و با همین کششهای صوتی و با همین احساس نوشته ام !! البته در هنگام ضبط هم چندین بار خواستم کمی تعدیلش کنم ولی ...نشد که نشد !!! و صد البته که لهجه و امکانات ضبط نامناسب و ناتوانی شخص خودم نیز مزید بر علت است !! ولی باز هم نتوانستم بر این وسوسه غلبه کنم و این احساس خاص را هم همراه خود شعر به اشتراک نگذارم !!



 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد