موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

این آوای من است - چارلی چاپلین

       دنیا نمیتواند زشت باشد ، مادام که تو در آن هستی

چه جمله زیبایی !! این جمله به تنهایی کافیست تا مرا عاشق ترانه بسیار زیبایی بکند که سازنده آن چارلی چاپلین است . بله این ترانه را خود چارلی چاپلین ساخته است . برای فیلمی بزرگ به نام کنتسی ازهنگ کنگ . ترانه بسیارزیبای :

این آوای من است this is my song

زمانی رادیو برنامه داشت با نام " بهترین آهنگهای روز از آلبوم صفحات دیروز ". کاری از علی اصغر طاهری که درست درآخرین ساعت هفته پخش میشد . یک قسمت از این برنامه را در جایی از اینترنت بدست آوردم و این ترانه را ازبین ترانه های بسیار زیبای دیگر آن انتخاب کردم . در این قسمت ، این ترانه به زبان انگلیسی همراه با ترجمه همزمان پخش شده و در نهایت ، اجرای فرانسوی آن را نیزخواهیم شنید . همه چیز درمورد این آهنگ در خود این قسمت انتخابی گفته میشود . پس من تنها به معرفی خود فیلم اکتفا میکنم .

کنتسی از هنگ کنگ A Countess from Hong Kong


ادامه مطلب ...

گمشده

   1390/7/25

امیرخیزی

عشق موهوم : 1

گمشده


تو که هر واژه ی صد شعر مرا میفهمی...

تو که با واژه ی این شعر به کنج دل فرسوده ی من می گذری ...

تو بگو!

تو بگو ....

با چه کسی ..... وز چه .... برای چه سخن میگویم؟؟

تو بگو آینه ی خاطره در گوشه ی دنجِ دل من

در طلب روی که بود؟؟

تو بگو!

تو بگو کلبه ویرانه ی عشق...

در کجای دل من در تپش است ؟

چشمه ی خاطره ...

سیرابِ کدامین افسوس ؟؟

نرگس چشم هزاران حیرت ..

به هوای که گریست ؟

تو بگو...

از چه در این پیچ و خم خاطره ها میشکنم ؟

من میان دل خود گم شده ام

چو غباری که به دام تب یک طوفان است .

چو حباب از نفسِ سخت ...

که از نغمه یک ماهی افتاده به قلاب ..

به سطح رودی ...

در شکند .

همچو یک زَنجَره در بینش شب ...

من میان دل خود گم شده ام .

وسعت یک احساس ...

عمق یک بوسه ی گرم ...

رنج یک فاجعه ی شومِ خداحافظیِ قاصدک از شاخ صنوبر

همه در گوشه ی قلبم انبار ...

و منِ گمشده ای کو به تو می اندیشد ..

تا لبت باز شود بر تپش خواهش من

و بگویی که چرا گم شده ام ؟

Flash Animation

شد خزان - بدیع زاده

وقتی پاییز میرسد . وقتی خزان است . و آنگاه که دلم میخواهد گوش دهم به ترنم ترانه ای ...اولین چیزی که به فکرم میرسد .ترانه جاودان شد خزان است . ترانه ای که سالها در گوشم در انعکاس بوده ولی هرگز بوی کهنگی نگرفته است .

شد خران از خزان و پاییز یک آشنایی میگوید و از غم و حسرت . از بی وفایی ها و عهد شکنی ها . از دلی در خون در فر اق یار . از عمری که در وفا ی به عهد سپری شد و آنگاه تنها نصیبش این بود که چونان اشکی از چشمی فرو ریزد . شد خزان ... خزانی در دل پاییز دل است . این یک ترانه جاودان است و جاودانگیش را مرهون جواد بدیع زاده است که صدایی فراموشی ناپذیر را بر روح و روانمان جاری میکند .

جواد بدیع زاده از هنرمندان بزرگ عرصه موسیقی ایران در سال ۱۲۸۱ شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش «آقا سید رضا بدیع کاشانی» ملقب به «بدیع المتکلمین» روحانی مشروطه‌خواه روشن‌اندیشی بود که به سید اناری شهرت داشت. وی فرزندش را نیز غالباً به مجالس وعظ و روضه‌خوانی خود می برد تا با شیوه آوازخوانی مذهبی آشنا شود. بدیع المتکلمین با تسلط کافی بر ردیف موسیقی ایرانی، پسر خود را نیز به فن آواز موذنی و روضه خوانی و تعزیه آشنا ساخت و او از تجربیات پدر استفاده کرد و به فراگیری گوشه‌ها و ردیف‌های موسیقی دستگاهی ایران پرداخت. جواد، موسیقی ردیف سنتی و گوشه‌های بی‌شمار آن را از پدر و نیز از دایی خود «میرزا یحیی سعید واعظین» که او نیز از واعظان خوش صدای زمان خود بود، فرا گرفت. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه تدین و دوره متوسطه را در مدرسه آلیانس فرانسوی‌ها و سپس دارالفنون به پایان رساند و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۳۱ در مجلس شورای ملی استخدام شد و به عنوان نماینده خدمت کرد. استاد بدیع زاده علاوه بر خوانندگی در امر آهنگسازی نیز از بزرگان موسیقی ما به شمار می‌آید. در سال ۱۳۰۴ که کمپانی انگلیسی صفحه پرکنی «هیز مسترزویس» به قصد تهیه و ضبط صفحه از نواخته‌ها و خوانده‌های هنرمندان ایرانی نماینده خود را به ایران اعزام کرد و شعبهٔ خود را در تهران گشود، بدیع زاده به عنوان نخستین خواننده مرد، با معرفی و توصیه عبدالحسین خان شهنازی، انتخاب شد و اولین صفحه او با عنوان «جلوه گل» روانه بازار شد که شامل دو قطعه آواز و سه تصنیف از ساخته‌های خودش بود. از آن پس تا سال ۱۳۱۴ بدیع زاده ۲۴ تصنیف ساخت که همه روی صفحه ضبط شده است. او در سال‌های بعد در سفرهایی به حلب و بیروت و برلین و شبه قاره هند، بر شمار ضبط آهنگ‌های خود افزوده است. از میان آفریده‌های معروف او می‌توان از سرود «ایران، کشور داریوش» و ترانه‌های جلوه گل، داد دل، دل افسرده، هدیهٔ خاک، گل پرپر و «خزان عشق» یاد کرد. «خزان عشق» که تا زمان ما جاذبهٔ خود را حفظ کرده در سال ۱۳۱۳ در پیوند با متنی عاشقانه از «رهی معیری» ساخته شده است. استاد بدیع زاده با افتتاح رادیو به جمع هیات ارکستر آن زمان رادیو پیوست و در کنار استادانی چون «حسین تهرانی»، «مرتضی نی داوود»، «حبیب سماعی» و «استاد ابوالحسن صبا» آثار با ارزشی را در حوزهٔ موسیقی ایرانی پدید آورد. استاد بدیع زاده سال‌ها عضو شعر و موسیقی رادیو تهران بود.جواد بدیع زاده، سرانجام در دی ماه سال ۱۳۵۸ در سن هفتاد و هشت سالگی، بر اثر دومین سکته مغزی، در تهران چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهرا (قطعه: 8 ردیف:2 شماره:26) به خاک سپرده شد. از او صفحات و نوارهای بسیاری بر جای مانده است که همهٔ از درخشان‌ترین آثار موسیقایی است.

ترانه شد خزان بر اساس شعربسیار زیبایی از شاعر بزرگ کشورمان رهی معیری ساخته شد . در سال 1313 حاصل یک همکاری بین دو هنرمند بزرگ کشورمان یک ترانه بسیار زیبا شد که اینک میشنویم .

شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی

عمر من ای گل طی شد بهر تو

وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی وفایی

با تو وفا کردم تا به تنم جان بود

عشق و وفا داری با تو چه دآرد سود

آفت خرمن مهر و وفایی

نو گل گلشن جور و جفایی

ازدل سنگت آه

دلم از غم خونین است

روش بختم این است

از جام غم مستم

دشمن می پرستم

تا هستم

تو و مست از می به چمن

چون گل خندان از مستی برگریه من

با دگران در گلشن نوشی می

من ز فراقت ناله کنم تا کی

تو و نی چون ناله کشیدن ها

من و چون گل جامه دریدن ها

ز رقیبان خواری دیدن ها

دلم از غم خون کردی

چه بگویم چون کردی

دردم افزون کردی

برو ای از مهر و وفا عاری

برو ای عاری ز وفاداری

بشکستی چون زلفت عهد مرا

دریغ و درد از عمرم

که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند

جفا به عاشق تا کی

نمی کنی ای گل یک دم یادم

که همچو اشک از چشمت افتادم

تا کی بی تو بود

از غم خون دل من

آه از دل تو

گر چه ز محنت خوارم کردی

با غم و حسرت یارم کردی

عشق تو دارم باز

بکن ای گل با من هر چه توانی ناز

هر چه توانی ناز

کز عشقت می سوزم

Flash Animation

آدرس دانلود http://www.4shared.com/audio/BSISbb3d/JAVAD_BADIAZADEH-shod_khazan_g.html

این یک ترانه

تُف - داستان کوتاه

موجودیت این داستان کوتاه خودش داستانی دارد! این چهارمین باز نویسی آن است !! نگارش اول آن در سال 65 بود که چند سال بعد در آتشی سوخت و رفت و هرگز برنگشت !!! درسال 71 دوباره آنرا بازنویسی کردم و درست در لحظه ای که ویرایش نهایی بود و پاکنویس شده بود ... دوستی سر رسید و خواند و امانت گرفت که به یک نفر نشان دهد ولی حتی یک فتوکپی هم برایم پس نداد !!! سال 79 در جریان یک سری نشستهای ادبی هفتگی برای بار سوم موجودت یافت و در یک اسباب کشی بین وسایل دیگر جا خوش کرد ولی الان بعد از دو ماه جستجو ، اثری از یادداشتهایم نمیبینم !!! و اینک چهارمین زندگیش را دراینترنت ثبت میکنم تا دیگه گم نشود ... شاید !!! و البته خودم هم نمیدانم که تفاوت اولین نوشته با این آخری چه اندازه میتواند باشد !!!!؟؟؟ولی میدانم که سبک ومضمون داستان تفاوتی نکرده وهمان است که بود.

                                    تُف

زیر چشمانش پف کرده و آویزان بود . درست مثل بادکنکی کوچک که پر آب کرده باشند، و ابروانی پرپشت و جوگندمی بر بالای چشمانی درشت با مرکزیتی کاملا سیاه که به من خیره شده اند . زیر دماغ پهنش سبیل پرپشت و همرنگ ابروهایش لب بالایی او را پوشانده و جز نوار باریکی از آن که بر لب کلفت و کمی سیاه پایینش نشسته چیزی دیده نمیشود . سبیل و ابروها رنگ تیره تری نسبت به موهای پرپشتی دارند که به طرف راست شانه شده و بسیار مرتب رتوش شده و قسمت بالایی قاب عکس را پر کرده است . یقه سفید پیراهنش که از لای جلیقه ی قهوه ای زیر کت همرنگ بیرون زده ، تا زیر گردنش را پر میکند . ولی چشمهایش ...هنوز بر من خیره هستند . گویی در حال تماشای ناراحت غذاخوردن من باشند . اذیتم میکند این نگاه . از تیر چشمش سعی میکنم خود را برهانم و سرم را میگردانم به طرف پرده ای که اتاق پذیرایی و سفره های ردیف شده در میانش را از آشپزخانه جدا کرده . دنبال نگاههایی هستم که هر از گاهی پشت پرده را برایم بهشت میکند . چشمان زیبای فاطمه که شاید به پدرش رفته باشد، خاطرات شیرین دیگری را ازهمانجا با لبخندی ملایم برایم بشارت میدهند . صدای تاراج قاشق برموجودیت بشقابها فضای اتاق را پرکرده و مردان کنار درب و جلو پرده ، با ماتم در نگاه و رفتارشان ؛ غم خود را بر سر و روی میهمانان میبارند ، آنان ، سیاهپوش دست بر روی دست دیگرشان هر از گاهی سر بالا آورده و اشاره ای به طرف پشت پرده کرده و یا تا گردن خم شده و به کسی و یا جمعی ، بفرما میگویند . این چهارمین شب جمعه ا ی ست که من شام را در ولیمه مرگ حاج قربانعلی ، چلو مرغ میخورم . هنوز دو تا پنجشنبه دیگر هم بعد از این مانده و منی که ازحالا خود را دعوت کرده میدانم . حاجی هنوز دارد مرا و غذا خوردنم را میپاید و من در حالیکه نگاهم را از خیرگی نگاهش میدزدم به گوشت خوشمزه ران مرغ ، آنچنان با ولع گاز میزنم که درست در تقاطع نگاههای بعد از آنِ من و چشمان پشت پرده یاد سینه ای می افتم که هنوز مزه اش را زیر زبانم حس میکنم . و لبخند رضایتی که حتی در صدای فاتحه مهمانان نیز حضور خود را حفظ کرده و مرا تا زانو بلند میکند و زبانم میچرخد "خدا رحمتش کنه . غم آخرتان باشد ! "

    *

وقتی چوب کوچک را با دست چپش به آرامی بالا می انداخت تا ضربه هولناک چوب بزرگ واقع در دست راستش را بر آن فرود آورد ، همه منتظر یک بازی فوق العاده از او بودند . همه میدانستند که تنها محمدرضا ست که قهرمان الک دولک کوچه باریکمان میتواند باشد . برای بچه ای مثل من الگویی بود که عصر هنگام که روی فرش اتاق ادای چوب زدنش را در میاوردم تا مادرم داد بزند که ""باز تو کوچه کنار این لات ولوت ها ایستاده بودی ؟ آخه کی این" ریزه" بزرگ شدنشو باور میکنه؟؟"" . به علت جثه بسیار کوچکی که داشت این لقب او بود ، در محله ای که برای معرفی بهتر هر کسی لقبی تعیین میشد .

" حاج آقا آخه چطور این اتفاق افتاد ؟" این پرسشی بود که انگاری چوب همان الک دولک را بر سرپدر" ریزه" زده باشم ، او را از جا پراند و در حالیکه سعی میکرد خود را از زیر یک درگوشی سنگین با مرد بغل دستیش برهاند وخود را ناراحت نشون بده ، گردنش را کج کرد " که افتاد دیگه ..این آخر و عاقبت یک بدبخته که درست تو جوب جلوی مسجد بیفته بمیره " . همه میدونستند که مدتهاست "ریزه" شروع به دائم الخمری و خیابان خوابی کرده ولی الان که مرده ، جز پدرش کسی سیاه نپوشیده و برادرو فامیلهایی که کنار درب بودند هر از گاهی صدای خنده شان بلندتر میشود. چشمان من انگاری که بر مته ای سوارشده باشند ، دور تا دور خانه و پشت در میچرخید . در نهایت توانستم بر پنجره خیره شوم تا بلکه نشانی از آذر را بیابم و نگاهی دوباره را نثارش کنم که هر بار در عبور از کوچه لبخندی را برایم منعکس کرده وچیزی ناگهانی را درمیان سینه ام ترکانده است . ولی در حیاطِ تاریک کسی نبود . سیاهی مطلق ، تنها عابرروی کاشیهای سیمانی بود . نشانی از اوهم نبود، گویی او هم مرگ دایی خود را در تنهایی خانواده شان جشن گرفته بود .

    *

تف میکنم . درست وسط دو تا چشمهایم . این یکی بسیار دقیقتربود . اولین موج شروع میشود. چشمها و دماغم را در مینوردد ، لپهایم راپشت سر می گذارد و بر محیط صورتم نزدیک شده و گوشهایم را نیز میپیماید . و ..دوباره ، تفی دیگر . درست نقطه قبلی را هدف میگیرم . و موجی دیگر از پی موجهای قبلی . و باز انعکاس من در آب حوض است که زیرتیغ دهها موج به اعوجاج میرسد و مرا ، کل وجود مرا در مینوردد . صدای مادرم را میشنوم " علیرضا !" و من تف میکنم بر پیشانی خودم درحوضی که در حال انعکاس نور خورشیدیست که بر شانه هایم نشسته است . و موجی که خورشید و من را با خود میبرد و به کناره آبی رنگ سیمانی حوض میکوبد. و آنگاه که دوباره تفی دیگر و موجی دیگر و صدای مادر که محکمتر داد میزند " علیرضا! " . اینک موجها آرام گرفته اند و من سرم را بالا میاورم و صورتم را میگیرم رو به سوی خورشید ی که به آرامی چشمانم را میبندد و حرارت خود را بر صورتم میپاشد . " علیرضا ! کجایی ؟ " ." مگه با تو نیستم ؟ کجایی؟ " چشمانم را به آرامی باز میکنم . زل میزنم تو دل خورشید و آرام زمزمه میکنم " من اینجام مادر ! من اینجام ! تو کجایی ؟؟ "Flash Animation



کلاغ - داستان کوتاه

                      کلاغ


صدای کلاغه دیگه داشت کلافه ام میکرد . پنجره را باز کردم و دیدم روبرو روی تیر چراغ نشته و سر میچرخانه . پایین کمی آنورتر مردی رو در روی زنی که سر و صورت خود را پوشانده بود و عینک بزرگ سیاهی در چشم داشت ، با حرکات دستش در حال بیان چیزی بود . با کاغذی تا شده در دست راستش .


"تو همیشه به اندیشه های خودت اصرار داشتی . منو باورم نکردی و ژنتیک مردانه ات تو را به فیزیک باز گرداند . در حالیکه جنس این رابطه فیزیکی نبود.تو باعث مرگ این ارتباط شدی .تو هرگز نتوانستی حتی بی نگاهی عاشم شوی . ولی بدان که من همیشه عاشق جاودانت خواهم ماند . در ابدیتی که رازش را جز من و تو کسی نتواند بداند "


حرارت دست ظریفش را در کنار خودم احساس میکردم . الان متوجه میشوم که مرا چرا در کیفش گذاشت . دست گرمش دسته ی عاجم را که بر سرتاسر وجودم پوشانده شده بود ، گرفت و بیرون کشد و درست در لحظه ای که قد راست میکردم و تن عریان مینمودم ،فضای بیکرانی بر من گشوده شد و تنم در سرمایی رخوتناک کرخت شد . صدای کلاغی از هوای سردی بر گرمی دست دخترک روی جسمم تاثیر گذاشت و ناگهان تمامی سرمای درونم آکنده از یک حرارت خیس و لزج شد و مایعی سرخرنگ پیشواز تمامی آگاهیهایم شد . دیگر حرارت دست دختر در قبال این گرمی لزج قدرت خودنمایی نداشت و من آکنده ازموجودیتی بودم که مرا از یک بی هویتی محض بدر آورده بود .من موجودیتی یافته بودم که بر هدف خلقتم انگشت می گذاشت . و اینک دست های مرد است که آنچنان بر گرده ام حلقه شده که هر لحظه سردی آنها بر گرمی جانم در جانش سایه بر می افکند .


"ای کاش میتوانستم و قدرت اینرا داشتم تا اثباتت کنم که به جای اینکه در هوا یکی را دوست داشته باشی و زندگی خود را به رویای ناممکن پیوند بزنی ، اشکال عینی یک واقعیت و یک روند طبیعی برازنده ی توست . بدان که وصال بی سرانجام ما تنها سبب سازی بود که تو را به شکل تدریجی از توهم یک عشق در رویا به یک واقعیت عینی بر میگرداند و آن زمان بود که متوجه میشدی که عشق من هرگز در سبب تصاحب تو نبوده است و رهایی تنها نتیجه متصورش بود و بس . رهایی تو . و اینک ، این منم که خون رگان خود را قطره قطره میگرم تا باور کرده شوم . اینک این نامه ی نخوانده ی من است که بر بادش میدهم و این خونی که دستهایم را می آلاید هرگز نخواهد توانست بر آن رنگی بخشد چرا که وارهانیده ام آنرا در فراخنای آسمان بالای سرم . میبینی ؟؟ آنجابر باد خیره سر در پرواز است . در میان آواز کلاغی که چونان نوحه ای ست بر سور سوگم . و بعد از این خیره خواهد ماند چشمانم در میان ابرها ... در جستجوی دیدگانی که نه در صدد تصاحب آن بلکه تنها در پی یافتن رمز و راز نگاهش بوده ام و بس.


پروازی که آغاز کرده بودم ، در میان باد مرا به بیکرانها میبرد و خودم را سفت و سخت گرفته بودم تا مبادا بریزد ماهیتم . تا مبادا جدا گردد بند بند واژگانم از همدیگر . من سخت در قفل کردن آنها مصمم بودم ، چرا که حروف خود را بر کلماتی هماهنگ که موجودیت مرا میساخت یافته بودم و آنگاه ، مرد ی که خلقم کرده بود ، تمامیتم را به دست باد میسپرد تا خون سرخش سنگینم نسازد ... تا شاید بادی سبک و رها مرا در دور دست ها ، به دست زنی گمشده در زمان رهنمون سازد . و من در این پرواز، تمامی جسارتم بر حفظ واژگان هویت بخشم بود و بس . واژگانی که اینک باد شرزه ای که روی آورده بود ، بند بند آنها را از هم می گسست به جای همراهی . و هر واژه ای ، روی به سوی گردبادی خرد و حقیر می نمود و من کلمه به کلمه ی جانم از هم رها میشد . جملات زیبا ، جملات عاشقانه ، زنجیر وار در هم میپیچیدند و تمامی تلاش خود را مینمودند تا به کلمات بینوای حقیری بدل نگردند . سقوط کرده در لجنزاری فروبرنده . و من ضعیف و بی استوار بودم به دست بادی که چونان طوفانی تمامیت هستی من و واژگانم را زیر تیغ خشم آگین کین خود قرار داده بود .و در حالیکه جز سفیدی بر من آینده ای متصور نبود .... در پروازی بی اختیار ، که پاره پاره ی وجودم را از دست میدادم به تنها امیدی که در برابرم قرار داشت ، به کلاغی خیره شدم که بر بالای سرم شناور بود . . ...بی آنکه آوازی بخواند اینک .


دیگر خسته شده ام از این انسانهایی که هرگز آوازی اینچنین شگرف و پر احساس را بر نمی تابند . حالم را بهم میزند مردکی که از پنجره اتاقش در بالای برج ،خشمگین و پر غرور ، دستی تکانم داد تا نقل مکان کند جایگاهی که بر آن تمامیت انسانها دربرابر دیدگانم بودند .چرا که من میدیدم تمامیت انسانیتشان را در زنی که در برابر دیدگانم چاقویی بر مرد عاشق رو در رویش فرود آورد و گریان گریخت . حالم را بهم میزند مردی که بر زمین سردی به پشت خوابیده و خیره شده بر من . گویا در وانمود این است که اینک تنها اوست شنونده سمفونی زیبای من . و گویی تنها اوست که میداند ارزش خنجری در دلش را تا قدرتی بر بیان عشقش یابد و آنچنان با ولع تمام ، آنرا با دستهایش در آغوش کشد تا مبادا خنجر از میانش بدر رود . آری این منم که سوار بر باد خنک خوشگواری هستم که مرا در خود شناور کرده فارغ از انسانهای حقیری که تنها تواناییشان نوشتن واژه ی عشق بود و بس . همان واژگانی که اینک در مقابل دیدگانم به پرواز در آمده و به دست باد منتشر میشوند بر.... جای جای ابرهایی که با غرش سهمگینشان ، قرار بر شستن خون مرد میگذارند در همبستگی سیاه رنگ خود . اینک واژه های بینوا ... حروف از هم گسیخته در سرتاسر آسمان شهر چونان دانه های برف در پروازند و چشمی انسانی نیست بر خوانش احساسی که آنرا آفرید . و کاغذی سفید و خالی شده ...که گویی مرا خوانده باشد تا بر زنجیره ای از حروفش بوسه زنم . آه ...که چه زیبا مینماید شناور ماندن در باد بر گستره ای از واژگان از هم گسیخته که زمانی نامه ای عاشقانه را آفریده بودند . و زنجیره ای ازمعدود حروف و واژگانی که اینک بر منقار من آویخته اند و باید نگاهبانی کنم در رساندن بر جستجوی زنی که در زمان گم شده است .


یک بار دیگر پنجره را باز میکنم تا بر جسد مردی بنگرم که بر زمین است ولی از این طبقه بالا ، این آسمان است که بیشتر توجهم را جلب میکند . کلاغ در میان ابرها چیزی شکار کرده و دور میشود . اما ابرها شکل عجیبی به خود گرفته اند . شکل حروف یا جمله و نوشته ای شاید ... و من با زحمت تمام توانستم چنین بیانگارم و چنین بخوانم تکه تکه از آن نوشته های بر ابر را :

"افسوس بر من ...اگر در بینهایت نیز این واژه ها به تو نرسد....."


1390/7/14


Flash Animation

آیا تو بودی - عدنان

یکی از خوانندگان با احساس موسیقی ترکیه عدنان شنسس dnan Şenses ( صدای مبارک) است . عدنان ترانه های بسیاری خوانده که شاید مشهورترین آنها ترانه ای است که همیشه در مجالس عروسی و ... میشنویم به نام Doldur Meyhaneci پر کن میخانه چی . من شخصا بیاد ندارم به مجلسی بروم و در آن کنسرتی باشد و ترانه ای خوانده شده باشد و این ترانه اجرا نشود .

İçelim arkadaş benim derdim çok,

می نوشم ای دوست ، دردهایم فراوان است
İçelim arkadaş derdime çare yok
می نوشم ای دوست ، برای دردهای من چارهای نیست
İçelim arkadaş bu gün keyfim yok
می نوشم ای دوست ،امروز حال خوشی ندارم
İçelim arkadaş tadım tuzum yok
مینوشم ای دوست ، که هیچ مزه ای هم ندارم
ادنان شنسس در 21 آگوست سال 1953 در شهر بورسا متولد شد. پدرش محسن و مادش امینه نام داشت. بخاطر ماموریت پدر به آنکارا نقل مکان کردند. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ((عصمت اینونو)) در آنکارا آغاز کرد و ادامه تحصیلاتش را در محله ((کارا گمرک)) استانبول ادامه داد. به اصرار خانواده به حرفه نجاری پرداخت و در اثنای کار طراحی و نجاری صدای زیبایش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد. چند سال بعد در سال 1959 وارد عرصه موسیقی و خوانندگی شد.در آزمون رادیو آنکارا با نمره بسیار عالی قبول شد و در رادیو آنکارا شروع به فعالیت کرد.عدنان شنسس پس از 16 سال فعالیت در رادیو آنکارا استعفا داد و به این ترتیب به طور حرفه ای وارد عرصه موسیقی شد.عدنان در بهترین کازینوهای ترکیه به خوانندگی مشغول شد و در بیش از 35 فیلم ایفای نقش کرد و جوایز و افتخارات موسیقیایی بسیاری کسب کرد.در میان خواننده های ترکیه ادنان شنسس به میگساری و نوشیدن زیاد مشهور است و یکی از معروفترین ترانه هایش بنام ((پر کن میخانه چی)) در همین رابطه است. این ترانه در ترکیه و حتی در ایران بسیار معروف میباشد.از دیگر ترانه های معروف عدنان شنسس در ایران و ترکیه میتوان به ترانه ((الوداع)) اشاره کرد که پس از یک دوره دست و پنجه نرم کردن عدنان با بیماری شدید این ترانه را اجرا کرد. رهبر ارکستر این ترانه ((ماهسون کرمزیگل)) میباشد و بسیاری از خوانندگان بزرگ و پیش کسوت ترکیه در کلیپ این آهنگ حضور دارند.
عدنان بسیار با احساس میخواند . و احساسش را کاملا در اجرا و تم صدایش به نمایش میگذارد . او ترانه های زیبایی از خود به یادگار گذاشته است : نصیحت Nasihat - خسته شدم Yorgunum - نخستین بار گریستم Ilk Defa Agladim - بخار شدم Duman Oldum - بسیار دوری دوست من Cok Uzgunsun Arkadas - یاران قدیم Eski Dostlar - سفید شد موهایم Ak Düştü Saçlarıma - مرد ها گریه نمیکنند Erkekler Ağlamaz - موهایت چرا سفید شد دوست من Neden Saçların Beyazlamış Arkadaş و...و .. ودهها ترانه زیبای دیگر .

اما امروز و در اینجا ترانه ای از عدنان شنسس میشنویم که به نظر شخص من بهترین ترانه ی اوست . یادگاری جاویدان از عدنان .

آیا تو بودی ؟؟ Sen Miydin

این ترانه آنقدر با احساس و آنقدر رسا از طرف این خواننده بزرگ اجرا میشود که شنیدنش مدتها در یادها به شکل فراموشی ناپذیری خواهد ماند .

 Adnan Şenses - Sen Miydin

آیا تو بودی ؟ - عدنان شنسس


Sen miydin gözümdeki yaşları bitiren sen miydin

تو بودی که اشکهامو در چشمهایم تمام کردی ؟ تو بودی ؟

Acıları hep bana veren sen miydin

تو بودی که همیشه دردها رو به من میدادی ؟

Benibenden çalıp giden sen miydin

تو بودی که منو از وجودم دزدیدی و رفتی ؟

Beni aşka tutsak eden sen sen miydin

تو بودی که منو گرفتار دام عشق کردی ؟

Sen miydin gönlümde fırtınalar koparan sen miydin

تو بودی که در قلبم طوفانها بر پا کردی ؟ تو بودی ؟

Bana gülmeyi çok gören sen miydin

تو بودی که خنده را هم برایم زیادی میدیدی ؟

Benihayata küstüren sen miydin

تو بودی که منو از زندگی بیزار کردی ؟

Saçlarıma aklar düşüren sen sen miydin

تو بودی که برای موهایم سفیدی ها می انداختی ؟

Sen miydin bir anda herşeyi bitiren sen miydin

تو بودی که در یک لحظه همه چیز را تمام کردی ؟ تو بودی ؟

Uykusuz gecelere sebep olan sen miydin

تو بودی که سبب ساز شبهای بیخوابی می شدی ؟

Hasreti içime mahkum eden sen miydin

تو بودی که حسرت را محکوم به اندرونم کردی ؟

Cevapsız sorular bırakıp giden Sen sen miydin

تو بودی که پرسشهای بی جواب را باقی گذاشتی و رفتی ؟

Sen miydin dermansız dertleri bana veren sen miydin

تو بودی که دردهای بی درمان را به من دادی ؟ تو بودی؟

Gözümden donup kalan tek hatıram sen miydin

تو بودی تنها خاطره ای که در چشمانم یخ زده و باقیست ؟

Aramıza engeller koyan sen miydin

تو بودی که موانع را بینمان قرارمیدادی ؟

Her gece tanrıdan dilenen Sen sen sen miydin

تو بودی که هر شب از خدا گدایی میکردی ؟ تو بودی ؟

Sen miydin bir anda herşeyi bitiren sen miydin

تو بودی که در یک لحظه همه چیز را تمام کردی ؟ تو بودی ؟

Uykusuz gecelere sebep olan sen miydin

تو بودی که سبب ساز شبهای بیخوابی شدی ؟

Hasreti içime mahkum eden sen miydin

تو بودی که حسرت را محکوم به اندرونم کردی ؟

Cevapsız sorular bırakıp giden sen miydin

تو بودی که پرسشهای بی جواب را باقی گذاشتی و رفتی ؟


دانلود :http://www.4shared.com/audio/-ViN3xOX/Adnan_Senses_-_Senmiydin.html

منبع زندگینامه :http://www.yashartr.blogfa.com/cat-3.aspx

عزیز دوست - عالیم قاسموف

 بین بسیار ترانه های ترکی که از بچگی شنیده ام و گوش میکنم ، یک ترانه همیشه دل مرا لرزانده هنگام گوش دادنش . عزیز دوستوم . ترانه ای جاودان که خوانندگان بسیاری خوانده اند آنرا و جالب اینجاست که این ترانه از بس در دلم نشسته ، هر گاه آنرا شنیده ام ، با صدای هر کس و هر خواننده ای ، حتی در محفل دوستانه و بین دوستان و زمزمه هم که شده باشد ، همیشه فکر کرده ام که چه اجرای زیبایی !! هرگز نشد یک نفر این ترانه را بخواند و من بشنوم و بگویم بد خواند ! اما ... عالیم قاسموف ، خواندنش عالمی دارد و شنیدن هر ترانه اش خاطره ای زیبا در دل حک میکند . و چه رویایی خواهد بود شنیدن همین ترانه ... عزیز دوستوم ، با صدای عالیم قاسموف .

عالیم قاسم اف Alim Qasımov در سال 1957 میلادی در شهر شماخی آذربایجان و در خانواده‌ای متوسط به‌دنیا آمد. از دوران نوجوانی به موسیقی علاقه‌مند شد و با تمام مرارت‌هایی که در این راه وجود داشت راه موفقیت خود را پیدا کرد. صدای استثنایی عالیم او را به محضر بزرگان موسیقی اصیل آذربایجان کشاند. او در جوانی از آموزش موسیقیدانانی همچون « حاجی بابا حسین‌اف »، « نریمان علی‌اف » و « آقا عبدالله‌اف » سودجست و در 25 سالگی به‌عنوان بهترین خواننده‌ی کلاسیک نسل خود، « جایزه‌ی بزرگ آواز » را از آن خود کرد. عالیم قاسم اف در سال 1999 به جایزه ارزشمند موسیقی یونسکو که موسیقیدانان بزرگی چون « شوستاکوویچ »، « برنشتاین »، « راوی شانکار » و « نصرت فاتح‌علی‌خان » صاحب آن شده بودند به آن دست یافت. عالیم قاسم اف تاکنون چند بار به ایران آمده است. یک‌ بار در جشنواره‌ی موسیقی فجر در سال 1371 و یک‌بار هم در سال 1381 در تبریز،که این بار حضورش با استقبال باورنکردنی مردم روبرو شد. به طوری که 5 شب کنسرت از قبل برنامه‌ریزی شده به 10 شب برنامه افزایش پیدا کرد و سالن 700 نفری هرشب میزبان 1000 نفر بود.
قاسم اف در دنیاى موسیقى شهرتى بسیار دارد به نحوى که برخى از کارشناسان صداى وى را جزء برترین صداهاى موسیقى شرق در صد سال اخیر مى دانند. این خواننده شهیر که چندین عنوان معتبر بین المللى را در کارنامه خود دارد، در سن ۲۷ سالگى و با بازى در نقش مجنون در اپراى لیلى و مجنون چشم ها را متوجه خود کرد و به اسطوره آواز آذربایجان تبدیل شد و در چند سال اخیر هم با اجراى « مقامات » و موسیقى کلاسیک آذربایجانى در غرب شهرت و محبوبیت خاصى پیدا کرده است. او که بیشتر آلبوم هایش در فرانسه عرضه شده، به خاطر درخشش هنرى اش در این کشور برنده جایزه GRAND Prix Dis Que شده است. وى به عنوان شایسته ترین جانشین خوانندگان صاحب نامى چون جبار قاریاغدى، سید شوشینسکى و خان شوشینسکى یاد مى شود.اجراى هماهنگ و تسلط نوازندگان بر تکنیک هاى نوازندگى از تمرینات مداوم و پیوسته آنها حکایت مى کند. آوازعالیم قاسم اف با پختگى کامل، صلابت و از همه مهمتر اوج خوانی کم نظیر وى، جنس زنگدار صدایش که با انعطافى حیرت انگیز در اوج و فرودها غلت مى خوردشنونده را به حظى روحانى از این صداى اساطیرى فرو می برد. از جمله نکات جالب توجه در کنسرت گروه عالیم قاسم اف ، حرکات دست این اسطوره آواز و خواندن اشعارى که عمدتاً در فضاى تغزلى و عاشقانه سیر مى کند و استفاده از ریتم هاى لنگ در برخى قطعات است که حداقل در گروه هاى موسیقی کمتر سابقه داشته است. این ریتم ها در موسیقى ایران از سال هاى اولیه پس از انقلاب در کارهاى حسین علیزاده به چشم می خورد.
عالیم قاسموف داری دختری به نام فرغانه قاسم اوا Fərganə Qasımova است که تاکنون با پدرش چندین آلبوم مشترک به بازار عرضه نموداند
               عزیز دوست
                    شور
               عالیم قاسیموف

عزیز دوستوم مندن کوسوب اینجیدی

دوست عزیزم از من رنجید

یاد کیمی آیریلیب چیخدی ائویمدن

همچو یک بیگانه خانه ام را ترک کرد

او گئده ن یوللاری اوت باسیب ایندی

راههایی را که رفت علف پوشانده است

او گئدیب قالمیشام حسرتینده من

او رفته و من در حسرتش مانده ام

نئجه نغمه قوشوم نئجه دیلله نیم

چگونه نغمه بسرایم و چگونه سخن بگویم

دوست گئدیب اوزومه گه له بیلمیرم

دوستم رفته و من از خود بیخود شده ام

ائله بیر اللریم یوخ اولوپ منیم

مثل اینکه دستهایم غیب شده اند

گوزومون یاشینی سیله بیلمیرم

قادر به پاک کردن اشکم نیستم

چالدیغیم سازی گتیرین منه

سازی را که میزنم برایم بیاورید

گورسون کی چالماقدا نئجه ماهیرم

تا ببینید در نواختن چقدر ماهرم

الیم ده یه ن کیمی اینجه سیمینه

به محض اینکه دستم به سیمش بخورد

تئللر هارای چکیب قیریلدی او دم

سیمها در یک لحظه فریاد کشیده و پاره خواهند شد.

نئجه نغمه قوشوم نئجه دیلله نیم

چگونه نغمه سرایی کنم ؟ چگونه به حرف بیایم ؟

دوست گئدیب اوزومه گه له بیلمیرم

دوست رفته و من قدرت باز یافتن خود را ندارم

ائله بیر اللریم یوخ اولوپ منیم

مثل اینکه دستهایم غیب شده اند

گوزومون یاشینی سیله بیلمیرم

قادر به پاک کردن اشکم نیستم

Aziz dostum benden küsüp incidi

Ayrılık yah kimi çekti yeridi

Gezdiğin yerleri od basıp indi

O gidip galmışam hasretindeyem

Neçe nağme koşum neçe dillenem

Dost gidip özüme gelebilmirem

Ele bir ellerim yok olur menim

Gözümün yaşını silebilmirem

Çaldığı sazını getirin mene

Görsün ki çalmakta neçe mahirem

Elinde incelsin yay kimin yine

Ziyler hep çekildi goyüldi odam

Neçe nağme koşum neçe dillenem

Dost gidip özüme gelebilmirem

Ele bir ellerim yok olur menim

Gözümün yaşını silebilmirem

Flash Animation

دانلود : http://www.4shared.com/audio/8prUUyG_/Alim_Gasimov_-_Eziz_Dostum_.html?

منبع زندگینامه : http://azmuzik.persianblog.ir/tag/عالیم_قاسموف

ایزابل _ ترانه ای ماندگار

سالها پیش کاستی داشتم با چند ترانه خارجی . بین آنها ترانه ای بود به زبان فرانسه که


 هرگز معنی آنرا نمیفهمیدم اما عاشقش بودم . عاشق آهنگ آن ...نوع خوانندگی آن .


 بیشتر شبیه یک مونولوگ است که رفته رفته تبدیل به یک ترانه میشود .. یک تک گویی


 بسیار دلنشین که زیبایی و احساس را کاملا در خود آشکار دارد .



این ترانه نامش هست ایزابل و خواننده بزرگ و نامدار فرانسه شارل آزناوور آنرا


 میخواند . ترانه ای که به نظر من یک شاهکار است در اجرا و القای احساسات با صدا


 ، ریتم و لحن کلام . ترجمه این ترانه به دلیل عدم آشنایی من به زبان فرانسه و نیز


 مشکلات ناشی از ترجمه از زبان دوم به فارسی و البته تطبیق این سه زبان با استفاده


 از نرم افزارهای ترجمه ... مسلما خالی از ایراد نخواهد بود . ولی حد اقل حتی اگر


 شکسته بسته هم که شده باشد ، میشود گفت که این ترانه به فارسی ترجمه شده است .



شارل آزناوورCharles Aznavourمتولد ۲۲ مه، ۱۹۲۴و یکی از خوانندگان و


 تصنیف‌سازان و بازیگران مشهور فرانسه‌ است. نام اصلی او شاهنور واریناگ


 آزناووریان Shahnour Varenagh Aznavourian است. او در پاریس و از پدر و


 مادری ارمنی به دنیا آمد. وی در آغاز با تئاتر آشنایی پیدا کرد و از نه سالگی به خواندن


 بر روی سن پرداخت. زمانی که ادیت پیاف خواندن آزناوور را شنید بر آن شد تا او را


 با خود به تور فرانسه و آمریکا ببرد.به شارل آزناوور لقب فرانک سیناترای فرانسه


 داده‌اند. کمابیش همه آوازهای آزناوور درباره عشق و مهر است.آزناوور بیش از یک


 هزار آواز و نمایش‌های موسیقایی نوشته و بیش از صد آلبوم موسیقی اجرا کرده و در


 بیش از۶۰ فیلم بازی کرده‌است که یکی از معروف‌ ترین آنها "به پیانیست شلیک نکنید "


 ساخته فرانسوا تروفو است .



هم اکنون آزناوور به رغم سنّ بالایی که داره هنوز هم، مشغول فعّالیّت ‌های هنری است


 و حتّی در سال 2006 یک تور دور دنیا رو شروع کرده ‌بود. وب سایت وی نیز دیدنی


 است www.c-aznavour.com



Isabel ایزابل



 



متن ترجمه شده به همراه متن انگلیسی


Long time my heart was retired


مدتهاست که دلم گرفته است


And never thought to see wake


و هرگز فکر رویارویی با این بی خوابیها را نمیکردم


But the sound of your voice I looked up


اما آهنگ صدای تو همان چیزی ست که دنبالش بودم


And love me again before thinking about


و اینکه دوستم داشته باشی پیش از فکر کردن به چیزی


Isabella ... my love


ایزابل ......عشق من


***


As we move fingers between a rock and a hard place


مانند حرکت انگشتانم در سختی و زبری روی سنگ


Love has crept crept under my skin


عشق به زیر پوستم خزیده است


With so insistently and with such force


با نهایت سماجت و با قدرت تمام


What I have been neither peace nor rest


اینک آنچه در من مانده نه آرامش است و نه چیز دیگر .


Isabella ... my love


ایزابل ......عشق من


****


The hours near you flee like seconds


ساعتهای در کنار تو بودن همچون فرار ثانیه ها بود .


The days away from you like the years


روزهای دوری از تو مانند گذر سالهاست .


Who give my love a taste of doom


چه کسی بود که برای عشق من طعم عذاب نشاند


They disturb my body as much as I thought


آنها مزاحم جسمم شدند .عین افکار خودم .


Isabella ... my love


ایزابل ...عشق من


***


You live in me and the light in dark corners


تو در من زندگی میکنی مانند نوری در گوشه ی تاریکی


Car tu to meurs de vivre d'amour et me meurs


برای عشق تو زیستم و اینک در حال مرگم


I would just caress your shadow


من تنها سایه تو را نوازش میکردم ...


If you wanted to give me your destiny forever


اگر سرنوشت خودت را برای همیشه به من میدادی .


Isabella ... my love


ایزابل ..عشق من


متن فرانسه


Depuis longtemps mon cœur

Etait à la retraite

Et ne pensait jamais

Devoir se réveiller

Mais au son de ta voix

J'ai relevé la tête

Et l'amour m'a repris

Avant que d'y penser

[Refrain] :

Isabelle Isabelle Isabelle Isabelle

Isabelle Isabelle Isabelle mon amour

Comme on passe le doigt

Entre l'arbre et l'écorce

L'amour s'est infiltré

S'est glissé sous ma peau

Avec tant d'insistance

Et avec tant de force

Que je n'ai plus depuis

Ni calme ni repos

[Refrain]

Les heures près de toi

Fuient comme des secondes

Les journées loin de toi

Ressemblent à des années

Qui donnent à mon amour

Un goût de fin du monde

Elles troublent mon corps

Autant que ma pensée

[Refrain]

Tu vis dans la lumière

Et moi dans les coins sombres

Car tu te meurs de vivre

Et je me meurs d'amour

Je me contenterais

De caresser ton ombre

Si tu voulais m'offrir

Ton destin pour toujours

[Refrain]


Flash Animation

دانلود : http://www.4shared.com/audio/ncnyhM0v/Charles_Aznavour_-_Isabelle.html?


منبع زندگینامه : ویکیپدیا



وقتی که من بچه بودم - فرهاد

گفتنی ها کم نیست ...من و تو کم گفتیم ...

مثل هذیان دم مرگ ...از آغاز کمی درهم و برهم گفتیم 

دیدنیها کم نیست ...من و تو کم دیدیم ....

 بی سبب از  پاییز ...جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم .....

  آری این سخنان را فرهاد میخواند .

 

فرهاد مهراد  خاطره ی فراموشی ناپذیر نسل ماست . و قتی از او سخن میگوییم ، یاد ترانه های زیبای بسیار می افتیم . گنجشکک اشی مشی – جمعه – برف – مرد خسته – آوار – وحدت و ... و مرد تنها .ترانه ای که برای فیلم رضا موتوری مسعود کیمیایی خوانده  و من  چقدر دوست میدارم این ترانه را .آنقدر که حتی آنرا در فیلمی 25 دقیقه ای که سالها پیش ساخته بودم نیز قرار دادم :

با صدای بیصدا ... مثل یه کوه بلند ..مثل یه خواب کوتاه ....یه مرد بود...... یه مرد .با دستای حقیر ..با چشمای محروم ...با پاهای خسته ... یه مرد بود ..یه مرد . شب ..با تابوت سیاه ...نشست توی چشماش ... خاموش شد ستاره ... افتاد  روی خاک . سایه ش هم نمیموند ...هرگز پشت سرش...غمگین بود و خسته ...تنهای تنها . با لبهای تشنه ...به عکس یه چشمه ..نرسید تا ببینه ...قطره قطره ..قطره آب . در شب بی تپش ...این طرف ..اون طرف ...می افتاد تا بشنود ...صدا...صدا ...صدای پا .


فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در لنگرودگیلان متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی می‌کرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن می‌نواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی می‌شود و از خانواده فرهاد می‌خواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولن‌سل برای او تهیه می‌کنند و تمرینات فرهاد آغاز می‌شود. ولی عمر تمرینات ویولن‌سل از ۳ جلسه فراتر نرفت و دست روزگار ساز او را شکست .بعد از ترک تحصیل در کلاس یازدهم با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا می‌شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می‌آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می‌کند. فرهاد دو سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سال‌های انگلستان آشنا شد.

پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین اجرای موسیقی خود را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد و در آنجا به فرهاد بلک‌کَتس مشهور شد. در این دوران در کافه‌های مختلف تهران به خواندن آوازهایی از گروه‌های معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتل‌ها، الویس پریسلی، و ری چارلز می‌پرداخت. در همین دوره ترانهٔ «اگه یه جو شانس داشتیم» را برای دوبلهٔ فیلم بانوی زیبای من خواند که در فیلم استفاده شد. در ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ «مرد تنها» (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند. این ترانه در سال ۱۳۴۹ هم‌زمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در ۱۳۵۰ ترانهٔ «جمعه» (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم خداحافظ رفیق (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانهٔ «خسته» را برای فیلم زنجیری، و در ۱۳۵۶ ترانهٔ «سقف» (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم ماهی‌ها در خاک می‌میرند خواند.در همین سال‌ها(اوایل دههٔ ۱۳۵۰) فرهاد با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها یعنی در اواخر همین دهه فرهاد با پوران گلفام ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد. تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب ایران کنسرت‌های فراوانی داد. در بهمن ۱۳۵۷ هم‌زمان با انقلاب ترانهٔ معروفش «وحدت» (آهنگ از منفردزاده، شعر از سیاوش کسرایی) را ضبط کرد. پس از انقلاب مدت‌ها از کار منع شد تا بالاخره در ۱۳۶۹ آلبوم خواب در بیداری را منتشر کرد که چند ترانهٔ فارسی و چند ترانهٔ انگلیسی داشت. در این نوار فرهاد پیانو هم می‌نواخت و بعضی از آهنگ‌ها را هم خود ساخته بود. در ۱۳۷۴ نیز اولین کنسرت بعد از انقلابش را در کلن اجرا کرد. در ۱۳۷۶ آلبوم وحدت او نیز منتشر شد که شامل ترانه‌های دههٔ ۱۳۵۰ او بود. در ۱۳۷۷ توانست در هتل شرق تهران کنسرت اجرا کند و آلبوم برف را نیز منتشر کرد.پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام «آمین» بود که ترانه‌هایی از کشورها و زبان‌های مختلف را در بر می‌گرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.

اما در اینجا ترانه دیگری را انتخاب کرده ام برای شنیدن . ترانه ای که یک نوستالژی کامل است . رویای لمس شده دوران کودکیمان . وقتی که من بچه بودم . ترانه ای به غایت زیبا بر گرفته از شعر بسیار زیبای اسماعیل خویی . ترانه ای که برای هر انسان بالغی تاثیر خواهد گذاشت . ترانه ی خاطرات کودکی پرورش یافته در ذهن یک انسان .

در پایین متن کامل این شعر را خواهیم داشت .

وقتی که من بچه بودم

  

  وقتی که من بچه بودم ،

  پرواز یک بادبادک

  می بردت از بام های سحرخیزی پلک

  تا

  نارنجزاران خورشید .

  آه ،

  آن فاصله های کوتاه .

  وقتی که من بچه بودم ،

  خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،

  و اشکهای درشتش

  از پشت آن عینک ذره بینی

  با صوت قرآن می آمیخت .

  وقتی که من بچه بودم ،

  آب و زمین و هوا بیشتر بود ،

  وجیرجیرک

  شب ها

  درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف

  آواز می خواند .

  وقتی که من بچه بودم ،

  لذت خطی بود

  ازسنگ

  تا زوزه آن سگ پیر و رنجور .

  آه ،

  آن دستهای ستمکار معصوم .

  وقتی که من بچه بودم ،

  می شد ببینی

  آن قمری ناتوان را

  که بالش

  زین سوی قیچی

  باباد می رفت –

  می شد،

  آری

  می شد ببینی ،

  و با غروری به بیرحمی بی ریایی

  تنها بخندی .

  وقتی که من بچه بودم ،

  درهرهزاران و یک شب

  یک قصه بس بود

  تاخواب و بیداری خوابناکت

  سرشار باشد .

  وقتی که من بچه بودم ،

  زورخدا بیشتر بود .

  وقتی که من بچه بودم ،

  برپنجره های لبخند

  اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،

  آه ،

  آن روزها گربه های تفکر

  چندین فراوان نبودند .

  وقتی که من بچه بودم ،

  مردم نبودند .

  وقتی که من بچه بودم ،

  غم بود ،

  اما 

  کم بود .

 

  بیستم اردیبهشت ۱۳۴۷ – تهران

  شاعر: اسماعیل خویی

   دانلود : http://www.4shared.com/audio/QwRscv2e/vagti_ke_bache_boodam.html

   منبع زندگینامه : ویکیپدیا