موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

رویا ...خاطره ... زندگی

  شعر و ترانه و داستان، موسیقی و هر آنچه ما را در درونمان به پرواز در می آورند،

  خاطره ساز احساساتمان میشوند َو همدم جاوید رویاهایمان میشوند ، و زندگیمان 

             را شکل میدهند .....   این صفحات  باز نمود خاطرات است .

    لطفا برای شنیدن و یا دانلود کلیپهای صوتی تا بار گذاری کامل صفحه صبور باشید . 

 در صورت  باز نشدن احتمالی  کلیپها   برنامه flashplayer را          

 بر روی مرورگر خود نصب کنید .  

          هرگونه کپی برداری از مطالب تالیفی - شعر- داستان و یا ترانه های        

    ترجمه شده با ذکر منبع وهمچنین نام نویسنده بلامانع است !       

در مورد کلیپهای تصویری ! چنانکه سرعت اینترنت کم بود ، یا آن را

 توسط IDM دانلود کرده و اسفاده کنید و یا اینکه صدا را کلا قطع کرده

 و اجازه بدهید فایل کامل لود شده  و آنگاه بدون اینکه از دگمه های

 stop و یا play استفاده کنید، در اول خط سیر کلیپ کلیک کرده

 و بدون قطعی آن را ببینید !  

والبته که در مورد سایتهایی که کلیپ تصویری دارند یکی از بهترین مرورگرها 

Maxthon’s Cloud Browser
است که امکان دانلود را خودش فراهم میکند !
*
این روزها صفحه فیسبوک بنده فعالتر است . 
با شعر و نیز کلیپهایی که ترجمه و زیرنویس کرده ام 
کافیست در فیسبوک جستجو کنید :

هلوئیز و آبلار ، عجیبترین عشق در طول تاریخ



هلوئیز و آبلار .....

این عجیبترین عشق در طول تاریخ بشر است . یک عشق واقعی و نه افسانه !

یک عشق غریب متقابل که طی آن، تنها یک زن بود که عشق خود را

درتاریخ جاودانه  کرد ! زنی به نام هلوئیز!

 این حکایت را سعی کرده ام به تفصیل بنویسم . پس چنانکه علاقه مندید ، سعی کنید حتما  طولانی بودن

آن راتحمل نموده و مطمئن باشید که پشیمان نخواهید بود از خواندن آن !

آری ....تا انتها بخوانید تا به داستان عشقی شگرف در تاریخ بشر برسیم !

عشقنامه ی هلوئیز و آبلار


سرگذشت هلوئیز و آبلار داستان عشق و عاشقی شگرف و والایی است که واقعیت و حقیقت دارد و روز و روزگاری که عشق را به جد می گرفتند رخ داده است.در سرگذشت اسطوره ای این جفت نامدار،آندو برابر نیستند  و در واقع هلوئیز است که بیش از آبلار سیمایی افسانه ای یافته است.
پیر آبلار پسر برانژه که مردی ادب دوست بود در سال 1079 در شهر نانت فرانسه زاده شد.وی بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در 20 سالگی برای ادامه ی تحصیل رهسپار پاریس شد که در آن زمان شهر کوچکی بود.آبلار در آنجا به آموختن علوم و دانش های مختلف مشغول شد و چندی بعد سرآمد همه ی دانشجویان و حتی استادانش شد.او مهارت شگرفی در مباحث فلسفی داشت.چندی بعد آبلار در پی اختلاف با استادانش  به تاسیس مدرسه و تعلیم اقدام کرد ............


لطفا ادامه مطلب را بزنید .

 

ادامه مطلب ...

آنگاه که انسانیت به لرزه می افتد !

   آنگاه که دلمان می لرزد ....


و زمین زیر پایمان به لرزه می افتد ....



و اشک بی دریغ می بارد .....


و خون بی حساب  می گرید .....


600


و فریاد ها بر آسمان میرسند ....


و آه  تنها حکمران انسانیت است ...


600

 


آه ... 


آغوشت را برایم بگشای .... 


که تنها پناه من آنجاست .... 


که تنها مامن و تنها نیاز من آنجاست .... 


آغوشت تمام موجودیت من است ! 


آغوشت دنیای من است .... 


دنیای جاویدان من است ! 


600

 

و چشمها .... 


و چشمهای زیبای وحشت زده ..... 


آه ....


خدا یا  چشمها کجا را نگاه می کنند ؟؟؟ 


 چشمهای کوچک زیبا سراغ چه کسی را میگیرند ؟؟


600


و زندگی ......


ادامه می یابد  ....


600


زلزله بزرگ و دلخراش آذربایجان شرقی در دلهای انسانیت  تاثیر عمیقی 


می گذارد وحماسه کمکهای مردمی این مرز و بوم به اندازه ای هست که


  نیازی به فراموشکاران نباشد برای   ادامه انسانیت .....



 

سلام بر ملت بزرگ آذربایجان که همیشه از هر بلایی با افتخار 


 سر بر آورده اند !


600

 

  گوز یاشیم ، چشمه اولوب    ---              سرشکم چشمه شد



داغدان آخیر          ---       ز کوه میریخت


من بو داغی آغلاییرام    ---    من این کوه را گریستم

 

داغ آدینی مندن آلیب                ---      کوه (داغ ) نام از من گرفت 


سینه مین آهیندان آلیب           ---          از داغ سینه ام گرفت 


آه چکیرم.....       ---        آه بر کشم...


 یاندیریرام  ...       ---            بسوزانم...


اود یاغیرام ...       ---           آتش بارم...


 من یاخیرام وارلیغیمی        ---         نابود کنم هستی خویش


من آخیرام گوز یاشیلا         ---       با اشک خود بریزم من 


آیریلیرام .... آیریلیرام           ---            جدا گردم ...جدا گردم


1390/6/6


نمیدانم چرا این شعری را که یک سال پیش نوشته بودم .... 


این همه صبر کردم برای انتشارش .... 


واقعا نمی دانم !!!


 

خاکسپاری فروغ فرخزاد در سال 1345


در مورد این کلیپ چیزی نمیتوان گفت .

و تنها میتوان توجه دوستان را به حضور کسانی جلب کرد که در این مراسم شرکت دارند

...  شادروان احمد شاملو و دیگران .

 

 

بهار - نوروز - هقت سین


  نوروز آمد . نوروز شاد امد . عید آمد و بهار آمد . فصل آغاز حیات .

فصل رویش شکوفه بر دل انسان . فصل باز دمیدن از پس نومیدی ها .


نوروز را پس از خانه تکانی و زدودن ضایعات سال پیش ، بر زندگی سلامی

دوباره می کنیم .سالی جدید می آغازیم با امیدی که از طبیعت می گیریم .

زندگی را با عبور از تمامی مشکلات یک سال گذشته مان ادامه میدهیم .

مشکلاتی که گاه زیر توان تحملهایمان سر خم کرده اند و گاه زخمی بر پیکرمان

نهاده اند . و بهار طبیعت نوید بازیابی بر ما میدهد . نوید دوباره آغاز کردن و

یک بار دیگر بر پای خود ایستادن . همراه با تلاشی برای پیروزی محتوم شادی

بر غم . پیروزی حیات .

نوروز را با هفت سین آغاز میکنیم . اما چرا تنها هفت سین ؟؟ و بیش نه ؟!

و اینکه آیا هر سینی در سفره هفت سین جای دارد یا نه !؟

و اینک سخنی در این مورد از دیدگاه دکتر انقطاع :

هفت سین ها باید دارای این پنج ویژگی باشند :

یک: نام آنها پارسی باشند.

دو: با بندواژه‌ی (حرف) سین آغاز شوند.

سه: دارای ریشه‌ی گیاهی باشند.

چهار: خوردنی باشند.

پنج: نام آنها از واژگان آمیختاری، مانند سبزی پلو، سیرترشی،

سیب زمینی و مانند آنها، ساخته نشده باشند.

با نگرش به پنج بند بالا، میبینیم که:

سیب، سیر، سماک (سماق)، سرکه، سمنو، سبزی یا سبزه و سنجد

همه دارای این پنج ویژگی هستند.

بر این پایه:

سنبل، (به پارسی خوشه) نه خوراکی است و نه پارسی، عربی است.

سکه (به پارسی تَنکه یا سِتر یا سیکو) نه خوراکی است و نه پارسی، عربی است.

سماور نه خوراکی است و نه پارسی، روسی است. همچنین سوزن و سیخ و

سه پایه و مانند اینها.

با نگرش به آنچه که آمد، در بیست میلیون واژگان پارسی، نمی‌توان سین هشتم

را برای هفت سین‌های نوروزی یافت که دارای این پنج ویژگی باشند.

همچنین لازم به ذکر است که تعداد و شکل عناصرسفره‌ هفت سین از هفت

امشاسپندان آیین زرتشت سرچشمه می‌گیرد. و این نکته که هفت امشاسپند نام

هفت فرشته نیستند! نام یکی ازاین هفت امشاسپند نام خود اهورامزدا وشش تای

دیگر نام فروزگان (صفات خدایی) اهورامزدا است. هفت سین بدین شمارند:

سیر: نماد اهورامزدا

سبزه: نماد اردیبهشت امشاسپند، راستی

سیب: نماد سپندارمد امشاسپند، مهرورزی و فروتنی

سنجد: نماد خورداد امشاسپند، رسایی و دلدادگی

سرکه: نماد امرداد امشاسپند، جاودانگی

سمنو: نماد شهریور امشاسپند، توانایی و باروری

سماک (سماق): نماد بهمن امشاسپند، منش نیک

 

دو ترانه ای که در این لحظه میشنویم :

ترانه بسیار زیبای شکوفه با صدای شادروان ویگن

و ترانه میخواهم ببینم تورا ( ایستَییرَم گورم سنی ) با صدای استاد مسلم

ترانه های آذری ، تیمور مصطفی اف .

نوروز عزیز را به همه هم میهنانم تبریک گفته و شکوفایی وشادی جاودان

را بر دلهایتان آرزومندم . و همراه با حافظ دعا میکنم :

       سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

              بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

             سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

            اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

        هر روزتان نوروز باد

         نوروزتان پیروز باد

 

دانلود ترانه شکوفه :

http://www.4shared.com/mp3/hihBjxIF/shokoofeh.html

دانلود ترانه ایستییرم گورم سنی:

http://www.4shared.com/mp3/GFpPxYft/istayiram__goram_sani.html

مادر

 

 بچه که هستی عشقت مادر است . روح مجسم تو مادر است . بزرگ که میشوی ...غمخوارت مادراست .همرازت مادر است و پیرکه میشوی ... حسرتت مادراست. غایبت مادر است .

عشق به مادر یک شعار نیست . انعکاس حقیقتی ست که در تپش قلب مادر، آنگاه که خون مشترکی را در رگهایت داری ، از رَحِمَش آغاز و تو را تا ابد همراهی میکند .

عشق مادر به تو نیز یک شعار نیست . در انعکاس درد مشترکیست که او در جانش احساس میکند زمانی که تو دردی را در جسمت لمس کنی .

****

زمانی را به یاد می آورم که مادرم روبرویم نشسته بود و میخواست مرا ببوسدولی نشد و من لبهایی خشک را درتپش حسرتش دیدم . وآنگاه برگشتم ودورشدم وفریاد بر کشیدم

مخاطبم مادر !

کاش خاک خود درک میکرد

راز آن لب لرزان را

که در انتظار بوسه ای پژمرد .....

در نزدیکترین هجران .

خطابه ی مادرنخستین دفترشعرم بود که سوخت ومن تنها همین چندجمله را نجاتش دادم

****

برای مادر چه میشود نوشت ؟؟؟

برایش چه میتوانم گفت در نخستین سالگرد مرگش ؟؟

بر او چه میتوان سرود در روزی که نیست ؟؟؟

کدامین واژه را توان آن است که برحسرت نبودن احساسی لب بگشاید که درهنگامه ی بودنش تنها وجودش را لمس میکنیم و بر نبودش خلائی بیکران برماگشوده میشود ؟؟

واژگان حقیرند دربرابرکسی که بیدریغ عشق ورزید.آری چه بیدریغ جانش را ذره ذره برموجودیت فرزندانش خلاصه نمود وروحش را قطره قطره برلبریزی جسم آنان بخشید.

****

یک سال پیش مادر در تهران مریض شد . پایش ورم کرد و از بیم آمبولی ریه در بیمارستانی خصوصی بستری شد . حال عمومیش خوب بود و فقط پایی داشت متورم ولی در ICUبستری شد . اما فردا زمان ملاقات ... مادر در کما بود . گفتند آمبولی ریه کرده . حالش بسیار بد شده بود و مدتی بعد به تبریز منتقل کردیم . بعد از آزمایش گفته شد که اصلا آمبولی در کار نبوده !!!! و پس چند روز بستری در ICU مرخص شد و فردا صبح در خانه مرد .

این جمله ی انتهایی فیلم مادر علی حاتمی فراموش نشدنیست :

   مادر مرد .... از بس که جان ندارد .


           

       ترانه آنا  با صدای رشید بهبودف : 


گوزومون نورو، گوزل آن

ای نورچشمم ! ای زیبا مادر !

بویوتدون سن منی یانا یانا

بزرگ کردی مرا ولی سوختی . سوختی

گوزومون نورو، جانیم آنا

ای نور چشمم ! ای جانم مادر!

بویوتدون سن منی یانا یانا

بزرگ کردی مرا ولی سوختی . سوختی

اءودلوسان گون کیمی، بیر قاینار حایات کیمی

آتشینی چون خورشید . مثل یک زندگی جوشان

بورجلویام من سنه، سنه بیر اولاد کیمی

بدهکار تو هستم . مانند بدهکاربودن یک فرزند

عزیز آنام

ای مادر عزیز

نه کی آرزو کامیم وار

تمامی آرزوهایی که داشتم

قلبیمده توتموش قرار

در قلبم جای گرفته اند

آند اولسون سنه جان آنا

قسم به تو ای مادر عزیز تر از جان

قدرینی ال بیلیر

ارزش تو را عالم میداند

عطرینی گول بیلیر

عطر تو را گل میشناسد

ساچینین آغینا، قاراسینا قوربانام

قربان هر تار سفید یا سیاه گیسوانت

کونلونون او حزین لای لاسینا قوربانام

من به قربان ناله های اندوهناک دلت

عزیز آنام

ای مادر عزیز

بشیگیم اوسته لای لای چالدین

لالایی گفتی بالای سر گهواره ام

گجه لر صوبحه تک ، قادامی آلدین

شبها تا صبحدم قربان صدقه ام رفتی

ایستی نفسینی همیشه یاز بیلمیشم

نفسم گرمت برایم همیشه یاد تابستان بود

اولوب کی من سنین قدرینی آز بیلمیشم

میدانم که ارزشت را بسیار کم دانستم

عزیز آنام

ای مادر عزیز

نیتین خوشدور

چه نکو بوده نیت تو

صافدیر سودون

چه صاف بوده شیر تو

قولاغیمدا گالیب هر اویودون

در گوشم مانده است هر هق هق گریه هایت

اوغلونا قیزینا، آی ایعتیبارلی انا

ای مادری که اعتبار بخش دختر و پسرت هستی

نفسی گول کیمی ، قلبی باهارلی آنا

نفست مثل گل و قلبت بهاری

عزیز آنام

ای مادر عزیز

Flash Animation

دانلود ترانه http://www.4shared.com/audio/s9xoT-ME/ana.html

عاشق جاودان خورشید

ایکاروس عاشق خورشید شد، و بسوی او پر کشید و در خورشید بال سوزاند،


ایکاروس خود را فدای عشق و ماهیت هر دوشان کرد.



          سرگذشت ایکاروس


ایکاروس، قهرمان تراژیک اسطورهای یونان ، پسر دایدالوس (ددالوس) ،


دل باخته ی خورشید می‌شود. او چنان شیفته ی خورشید شد که هر طلوع


 با اولین اشعه ی تابان، نظاره گرتولد عشق خود می شد، و در هر غروب


 به عشق طلوعی نو ، به انتظارمی نشست. ایکاروس که به همراه پدر


 در زندان مینیوس ، به سر میبرد بالهایی از جنس موم و پر ساخت و به 


کمک همان بال‌ها ، از زندان مینیوس گریخت. دایدالوس به پسرش می‌گوید:


 نه خیلی اوج بگیر و نه درسطح پایین پرواز کن. ولی ایکاروس عاشق 


خورشید بود ، او ماهیت خویش را می جست و برای پیوستن به او ، به


 دل خورشید زد.با وجود توصیهٔ پدر، ایکاروس هر لحظه به خورشید نزدیک 


تر شد، بالهای مومی او تاب مقاومت در برابر نور حرارت خیز خورشید 


را نداشتند ، ولی او همچنان بال کشید و پیش می رفت. اما آهسته آهسته بالهای


اوذوب می شد. دریا دهان ِ گسترده و کف آلودش را برای ربودن ایکاروس باز


 کرده است. ایکاروس تنها به اندازه ی دراز کردن یک دست با خورشید 


فاصله داشت.... ولی دست خورشید نتوانست بالهای موم و پر او را لمس


کند.....سقوط آغاز شده بود.... دریا او را از آسمان ربود و بلعید و بعد پیکر


 بی جانش را در تلاطم امواج به رقص خورشید در آورد ، 


تا سرانجام....صخره ای پناهش داد و صخره حرمت یافت از حضورعاشق ،


 و از آن پس این دریا به نام او« ایکاریا » نامیده ‌شد. اما بازهم .... جانی


دوباره ، از دم خورشید..... و آغازی دوباره برای بال کشیدن به سویش.... !!


منبع :http://eakaros.persianblog.ir/1386/10/


**********************


اما ایکاروس تنها به عنوان یک افسانه اساطیری نیست که شناخته میشود .


در فلسفه ....خورشید به عنوان سمبل نور و حقیقت و ایکاروس رهروی در


جستجوی حقیقت است ! و همین دستمایه نویسنگان و هنر مندان است در


بازداشته شدن های نور ! در ناکامیهای دستیابی به حقیقت ! آنگاه که نمیتوانی


به آن دست یازی ... چراکه بالهایی از موم داری ! نا مقاوم ... و نا برابر ...


در برابر با خورشید !

من . تو . ویلون . جاشوا بل ... و زندگی

زندگیمان میگذرد ....

لحظه هایمان جاریست ...

و ما ...

هنوز ...

می گرییم احساساتمان را ...

و ... چشم فرو می بندیم بر آن چه از دست می دهیم !

***

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.

این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکمتر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، به همراه مادر براه افتاد، این صحنه توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.

بیست نفر انعام دادند بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد.

وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد، نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از سالنهای شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویتهای مردم بود.

نتیجه : آیا ما در شرایط معمولی وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ و شگردها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد :

اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم ، چه چیزهای دیگری را داریم از دست میدهیم؟