موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

سپید و سیاه


 


سپید

و یا سیاه ؟

من در کجای تاریخ جای گرفته ام ....

با چشمبند سیاه

و قلبی اینگونه سپید ؟

.

.

و آیا ...

براستی سپید ! ؟


( علیرضا امیرخیزی )


حسادت !





دیشب 

چشمهایم 

آرام ... 

در گوشم نالیدندکه : 

آهای ! 

خبر داری آن ابر ... 

بر تو حسادت میکند !؟ 

و من پنجره را که باز کردم ... 

باران ... 

آمد و تمام اشکهایم را .... 

دزدید !! 

( علیرضا امیرخیزی ) 



درد دل !


 


گاهی ارتباطات آنچنان در هم میروند که باعث برداشتهایی متفاوت از هر 

طرف میشوند ! 

ولی آنچه که هست .... 

اساس باید که بر دیدن شایستگی ها باشد ! 

شایستگی در طرف مقابل ! 

همین !



عمق خیال !

 


از یک غزل مشترک که در 11 اسفند سال 1390 در سایت آوای دل منتشر شد و

بنده فقط همین یک بیت را در آن سهیم بودم !