موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

موژان

به سراغ من اگر می آیید .....

بهار - نوروز - هقت سین


  نوروز آمد . نوروز شاد امد . عید آمد و بهار آمد . فصل آغاز حیات .

فصل رویش شکوفه بر دل انسان . فصل باز دمیدن از پس نومیدی ها .


نوروز را پس از خانه تکانی و زدودن ضایعات سال پیش ، بر زندگی سلامی

دوباره می کنیم .سالی جدید می آغازیم با امیدی که از طبیعت می گیریم .

زندگی را با عبور از تمامی مشکلات یک سال گذشته مان ادامه میدهیم .

مشکلاتی که گاه زیر توان تحملهایمان سر خم کرده اند و گاه زخمی بر پیکرمان

نهاده اند . و بهار طبیعت نوید بازیابی بر ما میدهد . نوید دوباره آغاز کردن و

یک بار دیگر بر پای خود ایستادن . همراه با تلاشی برای پیروزی محتوم شادی

بر غم . پیروزی حیات .

نوروز را با هفت سین آغاز میکنیم . اما چرا تنها هفت سین ؟؟ و بیش نه ؟!

و اینکه آیا هر سینی در سفره هفت سین جای دارد یا نه !؟

و اینک سخنی در این مورد از دیدگاه دکتر انقطاع :

هفت سین ها باید دارای این پنج ویژگی باشند :

یک: نام آنها پارسی باشند.

دو: با بندواژه‌ی (حرف) سین آغاز شوند.

سه: دارای ریشه‌ی گیاهی باشند.

چهار: خوردنی باشند.

پنج: نام آنها از واژگان آمیختاری، مانند سبزی پلو، سیرترشی،

سیب زمینی و مانند آنها، ساخته نشده باشند.

با نگرش به پنج بند بالا، میبینیم که:

سیب، سیر، سماک (سماق)، سرکه، سمنو، سبزی یا سبزه و سنجد

همه دارای این پنج ویژگی هستند.

بر این پایه:

سنبل، (به پارسی خوشه) نه خوراکی است و نه پارسی، عربی است.

سکه (به پارسی تَنکه یا سِتر یا سیکو) نه خوراکی است و نه پارسی، عربی است.

سماور نه خوراکی است و نه پارسی، روسی است. همچنین سوزن و سیخ و

سه پایه و مانند اینها.

با نگرش به آنچه که آمد، در بیست میلیون واژگان پارسی، نمی‌توان سین هشتم

را برای هفت سین‌های نوروزی یافت که دارای این پنج ویژگی باشند.

همچنین لازم به ذکر است که تعداد و شکل عناصرسفره‌ هفت سین از هفت

امشاسپندان آیین زرتشت سرچشمه می‌گیرد. و این نکته که هفت امشاسپند نام

هفت فرشته نیستند! نام یکی ازاین هفت امشاسپند نام خود اهورامزدا وشش تای

دیگر نام فروزگان (صفات خدایی) اهورامزدا است. هفت سین بدین شمارند:

سیر: نماد اهورامزدا

سبزه: نماد اردیبهشت امشاسپند، راستی

سیب: نماد سپندارمد امشاسپند، مهرورزی و فروتنی

سنجد: نماد خورداد امشاسپند، رسایی و دلدادگی

سرکه: نماد امرداد امشاسپند، جاودانگی

سمنو: نماد شهریور امشاسپند، توانایی و باروری

سماک (سماق): نماد بهمن امشاسپند، منش نیک

 

دو ترانه ای که در این لحظه میشنویم :

ترانه بسیار زیبای شکوفه با صدای شادروان ویگن

و ترانه میخواهم ببینم تورا ( ایستَییرَم گورم سنی ) با صدای استاد مسلم

ترانه های آذری ، تیمور مصطفی اف .

نوروز عزیز را به همه هم میهنانم تبریک گفته و شکوفایی وشادی جاودان

را بر دلهایتان آرزومندم . و همراه با حافظ دعا میکنم :

       سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

              بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

             سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

            اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

        هر روزتان نوروز باد

         نوروزتان پیروز باد

 

دانلود ترانه شکوفه :

http://www.4shared.com/mp3/hihBjxIF/shokoofeh.html

دانلود ترانه ایستییرم گورم سنی:

http://www.4shared.com/mp3/GFpPxYft/istayiram__goram_sani.html

ریشه

1390/12/21

امیرخیزی

دلنوشته ها : 24

ریشه 


1-

بهار دلکش رسید و من غمگینم !

و تو ...

از من غمگین تر!

بیا دوست ...

بیا ریا بورزیم !

بیا با هم بخندیم !

و قربانی کنیم لحظه هایمان را ...

بر قدومِ  شاد بهار !

*

2-

آه از اقاقی ...

که دنبال خانه ای باشد !

با ریشه هایی در اعماق دلم 

و برگهایی در آغوش نسیم !

و نگاهی همچنان در دوردست !

*

3-

بامداد ....

نانم غمین بود 

و شامگاه ...

جانم رهین !

و درتاریکترین  نیمروز ...

تمام جستجوی من آفتاب بود !

*

4-

شکم نالید و رنگ از سفره پرید 

قلم سودا  پس زد ....

و من با اشکی سیر شدم !

نان بر من خندید ...

من بر نگاهِ  فرزندم  ماسیدم  !

*

5-

ریشه هایم در ابر است 

و سرم زیر خاکِ یخ زده !

کرم در مغزم می لولد ...

و کلاغ ...

ریشه ام را  خون  میدهد !

اما هنوز ...

راه مرا می خواند !!

 

مرا نترسان - شهیار قنبری


 رستنی‌ها کم نیست،

من و تو کم بودیم؛

خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم.

گفتنی‌ها کم نیست،

من و تو کم گفتیم؛

مثل هذیان دم مرگ

از آغاز

چنین درهم و برهم گفتیم.

دیدنی‌ها کم نیست،

من و تو کم دیدیم؛

بی‌سبب از پاییز

جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم.

این شعر بینهایت زیبا را که با صدای فرهاد شنیده ایم ...

شهیار قنبری سروده است .

شهیار قنبری بیش از هر چیز شاعر و ترانه سرایی بزرگ است . او شهرتش

را مدیون ترانه هایی بسیار زیبایی است که برای گوگوش و داریوش و فرهاد

و دیگران ساخته است . اشعاری که میسراید بسیار دلنشین هستند و صد البته

عمیق و قابل تامل. و صدایی آرام که چونان جویباری در گوشت زمزمه میکند .

در شعر خوانی و یا نغمه سرایی .

بسیار دوست دارم صدایش را . و بسیار دوست میدارم ترانه هایش را .

همان اندازه که دکلمه های فوق العاده اش را دوست میدارم .

یکی از بهترین وشاید مهمترین ترانه هایی که او سرود واسفدیارمنفردزاده

موسیقی آن را نوشت ترانه ای به نام جمعه . که فرهاد خواند.

شهیار قنبری به سال۱۳۲۹ - روز ششم مرداد تابستانی در خانواده‌ای اهل هنر

به دنیا آمد. کار ادبی را ازنوجوانی آغاز کرد و در آن زمان برای نشریه اطلاعات

کودکان داستان کوتاه می‌نوشت، گاه نیز اشعاری می‌سرود. سپس برای ادامه تحصیل

در رشته ادبیات به کمبریج رفت, و در میانه ی دهه ی ۶۰ میلادی..دراوج تب و تاب

این دهه- دهه ی شگفت انگیز در تمامی زمینه ها, به ویژه صحنه و زمینه ی هنر که

آتشفشان, شعر و رنگ و شعور و نور.. و آزادی! و نسل جوان تمامی صحنه ها را

اشغال کرده بود, به ایران بازگشت. شهیار پس از بازگشت به ایران سرودن ترانه را

آغاز کرد...!( بر خلاف پدر که میخواست پسرش آرشیتکت شود و نه آرتیست.. و

این حرف را داشت که : هنرمندان در جامعه ی ایران سرنوشت درخشانی ندارند...

که فضای هنر نیست این جامعه..!) شهیار جوان اما به عشقش پرداخت.! و نخستین

ترانه یی که نوشت "دیگه اشکم واسه من ناز میکنه" بود! ولی نخستین ترانه ،

"ستاره آی ستاره" با صدای گوگوش بود که ازرادیو پخش میشود...و پس از چند

ترانه ی دیگر "دیگه اشکم واسه من ناز میکنه"با موسقیی از اسفندیارمنفرد زاده

و صدای گوگوش جوان پخش میشود بر رادیو..! شهیار قنبری با ترانه قصه دو ماهی

با آهنگسازی بابک افشار به دلیل نوآوری در واژه و مضمون، سرآغاز ترانه نوین

فارسی و ترانه مدرن ایران است و اورا ترانه سرای نوین ایران زمین می نامند. این

نکته را شاعرانی نظیر اردلان سرفراز تأیید کرده‌اند.

شهیار قنبری :

قصه ی دو ماهی میلاد من است. بند ناف ترانه من این چنین بریده میشود..!

همکاری شهیار و واروژان در حقیقت شروع دوران دیگری از زندگی هنری وی

است. نخستین ترانه این دوبا عنوان بوی خوب گندم با اجرای داریوش خواننده معترض

ایرانی باعث شد تا خواننده، آهنگساز و شاعرهر سه به زندان بیافتند.!

شهیار قنبری :

راستی ما چرا آنجا بودیم؟ما که فقط ترانه می نوشتیم و تو( واروژان ) را داشتیم و

دریای صداهای خوش رنگ را..!

و شاعر میگوید از رفیق دلتنگی ها و تشنگی ها:

امروز که بی تو, بر ما هزار سال گذشته است, حتی نمی توانم از سنگینی این غیبت

بزرگ بنویسم. واژه ها, نیروی موسیقی را کم دارند. واژه های من تو را کم دارند!

 

واروژانِ من..! مرد سازها و آوازها..!

و شاعر به قله هایی بلند تر میرسد با ..... اگه بمونی- قصه ی بره و گرگ- حرف

- نفس - هجرت - جمعه –مرد تنها - هفته خاکستری - کودکانه - آوار - نجواها -

بوی خوب گندم - نفرین نامه - همیشه غایب - سقوط –نماز - نون و پنیر و سبزی -

امان از...و چندصد ترانه ی ناب دیگر..!

بیش از هفده سال است که یک برنامه ی رادیویی دارم به نام "قدغن ها" یکشنبه ها

ساعت ۰۹:۰۰ به وقت آمریکا ......! که سفری ست تا بلندای زیبایی آفرینان ایران و

جهان..! بیش از همه ترانه نوشته ام . نمایش های رادیویی و تلویزیونی ساخته ام.!

( برنامه های تلویزیونی: دوستت دارم ها- دلخواسته ها"- ) کاری به نام

"غزلنمایش-سفرنامه" را به سال ۱۹۹۳ به روی صحنه برده ام! .....

و هنوز و همچنان :

شعر خوردن, شعر نوشیدن, شعر بوییدن, شعر گریستن, شعر خندیدن, شعر خوابیدن,

شعر ریسیدن و شعر نفس کشیدن, تنها کسب و کار من است.

طی سال‌های بعد شهیار با خوانندگان مشهوری نظیر داریوش، فرهاد مهراد، ستار،

و ابی همکاری کرد.

برای انتخاب شهیار قنبری تا ترانه ای از وی در اینجا داشته باشیم ...کاری سخت

است انتخاب . دنبال ترانه ای بودم که هم دکلمه اش را داشته باشم .. هم ترانه اش

را و هم اینکه همان تاثیری را بر شنونده بگذارد که من خود احساسش میکنم .

و من انتخاب کردم . مرا نترسان ! ترانه ای عالی و فوق العاده زیبا .

                           مرا نترسان

کلام: شهیار قنبری

ترانه‌خوان: شهیار قنبری

آهنگ: اسفندیار منفردزاده

مرا نترسان دوست

مرا نترسان یار

مرا نترسان خوب

                   من از سرودن شعری بلند نمی‌ترسم.

ـ بلند؟

         یعنی کمند.

برای تو باید 

                     دوباره شعری گفت.

مرا نترسان دوست

مرا نترسان یار

مرا نترسان خوب

                     که من نمی‌ترسم.

من از سرودن منظومه‌های آتش‌رنگ

                    در برودت این شبگیر هراس ندارم

که رنگ گونه‌ی تو:

                    ـ اتفاق رویش لاله است

                                         بر تن این دشت.

با من بگو

           که می‌شود آیا

                             از درگاه عشق

                            بی‌شعر تازه‌یی برگشت؟

دوباره مرکب

دوباره قلمدان،

             دوباره رخت شاعری‌ام را

                                            بیار

                                           ـ ای بیدار!

               برای تو باید دوباره شعری گفت.

مرا نترسان یار، 

                              که من نمی‌ترسم.

 

 

دانلود : http://www.4shared.com/mp3/1GPhcTQ-/sh-ghanbari-mara-natarsan.html

 

منبع زندگینامه : ویکیپدیا 

 

 

 

ترانه نگاه تو شیرین است - استاد منوچهرمنوچهری ( بیدل )

استاد منوچهرمنوچهری ( بیدل ) شاعر و ترانه سرای ارزنده

 کشورمان طی یک محبت و مهربانی بسیار ارزنده در حق حقیر،

 سروده و ترانه  بسیار زیبا ، عاشقانه و  دلنشینی را سروده و به 

این شاگرد  کوچک خود  تقدیم ( و در حقیقت کادو و اهدایی بسیار

 بزرگ و سرشار از لطف و مهربانی  ) نموده و در مورخه 

جمعه 1390/12/12 در سایت شعر ناب و در آدرس زیر منتشر

 کرده اند  . 

بنده البته نمیدانم که میتوانم سزاوار چنین هدیه گرانبهایی باشم ولی 

امیدوارم که بتوانم این شایستگی را د رخود بپرورانم .و صد البته 

که زبان و قلم حقیر بسیار قاصر و نارسا از سپاسگزاری و قدردانی 

بنده خواهد بود . تنها میتوانم به  ایشان  یک سخن بگویم :

سپاس و سپاس و باز هم سپاس 

در اینجا عین سروده این استاد و ترانه سرای عزیز (  و به قول

خودشان ، شاعر ترانه های باران زده ) را که برایم بسیارارزشمند

 است با کسب اجازه  قبلی از محضرشان در اینجا درج میکنم :

                 ترانه نگاه تو شیرین است 

           ( تقدیم به دوست عزیزم جناب آقای  امیرخیزی)

رویای من  به  یاد  تو رنگین است

چشمان تو به یاد که غمگین است 

دیشب مرا به جشن خاطره ها بردی 

این خواب عاشقانه چه شیرین است 

شهری که بود با تو تماشایی

اینک بی عشق تو چه غمگین است 

باران بلند گیسوی تو

لبریز عطر تازه ی نسرین است

رنگین کمان شهر بهارانم 

تا چند خاطرات تو رنگین است

هر شب سکوت گریه که این شیوه

میراث عاشقانه ی دیرین است

بیا امیرخیزی در سکوت خسته ی بیدل بنشین 

اکنون که لحظه لحظه نگاه تو چه شیرین است 

دفترِ بی شعر

1390/12/13

امیرخیزی

دلنوشته ها :23

دفتر بی شعر 


دریغ از یک بند 

یک بیت ..

دریغ ازواژه ای خون رنگ

کز قلبم نشان گیرد...

مرا شوریده و سرمست ..

رسوایِ جهان سازد !

رهایم سازد از بی حاصلی ..

این مرگِ ناموزونِ رویاها !

از این آویختن در یک خلا...

یک بیکرانِ ساکتِ تاریک !

تو گویی من اسیرم ... 

همچو یک زنجیریِ  بغضی فروخفته !

هزاران جمله در ذهنِ نگون بختم

 به صد افسوسِ بی پایان مغروق است!

هزاران قطره از خونم ...

عطشناکِ قلم گشته !

مرا دیگر شرارِ آهِ ، کز شعرم برانگیزد 

و دنیا را به قهرِ دردِ جانکاهم 

سراسر آتش افروزد ...

نشانی نیست !

دگر چشمی  بر احساساتِ من 

آغوش نگشودست !

دگر اشکم  زِ  ِیادت 

جامِ  جانم را به خون لبریز ننمودست !

چرا هر دفترم خالیست از هر شعر!؟

کدامین پوزه بند بر ذهنِ ِ من قفل است ؟! 

و من اینک نمیدانم ...

قلم یا دفترم را چون عَلَم 

بر قله ی این زندگانی  میتوان افراشت !؟

بسان پوچِ هذیانی که از زندانیِ این وهم برخیزد !؟ 

و یا این فکرِ بی پرواز  ...

همانند نُتی محبوس در یک دفترِ بسته ... 

فقط نشخوارِ یک کفتارِ بی آیین  خواهد شد !

و این دفتر، سپید و باز... 

- بسان  پوزخندی کز درونِ آینه برچهره ی خاموش من - 

چون میخ ...

بر چشمم فرو رفته !

مرا آونگِ این یاوه حیاتِ لحظه ها کرده ! 

دریغ از واژه ، ازجمله ...

دریغ از شعر!


من ، تو ، دل

1390/12/6

امیرخیزی

عشق موهوم : 8

من ، تو، دل  

 

 

دل تو ....

خنده ی یک رویای نیمه شب کور ز مهتاب

دل من ....

خسته ی یک خواب به مستی  تماشای نگاهت !

دل تو ....

لرزش لب بود به هنگام فرو بردن یک رایحه دردشت شقایق

دل من ....

لرزش اشکیست که بر آن لب لرزان تو میریخت دمادم !

دل تو ....

گور گناهی ست که پنهان کند هربوسه ی غمگین

دل من ...

آینه ای بود که بشکسته به صد نیزه ی مژگان سیاهت!

دل تو...

دردل من خاطره ها را به صد افسوس فرو ریخت

دل من ...

در دل من  سائل جاوید خیالی شد و پژمرد  !

دل تو ...

در دل تو منظری از  قتلگه عشق مرا  آرایید  

دل من ....

در دل تو خفت و فرو مرد و به رویا پیوست !

سخنی در باره عشق

استاد منوچهر منوچهری ( بیدل ) شاعر و ترانه سرای ارزنده کشورمان

درسایت شعر ناب ، شعری داشتند با عنوان گرفتار پلیدی :

http://sherenab.com/Pages-View-5468.html

بنده کامنت ونظری آنجا در مورد عشق بیان کردم که در پی پیشنهاد دوستان

قرار شد استاد در این مورد مطلب جداگانه ای در وبلاگ سایت شعر ناب

قرار دهند و دوستان نیز در این مورد نظر داشته باشند . مطلب با عنوان

عشق زمینی نه .عشق ، عشق خدایی منتشر شد :

http://sherenab.com/News-View-809.html

ولی نظر و کامنت بنده در تایید عشق زمینی بیشتر به یک مقاله شبیه شد

تا یک نظر صِرف . و همین را به عنوان دستنوشته ای در باره عشق در

همینجا درج میکنم .



           سخنی در باره عشق

انسان برای هر مفهوم و استدراکی ، نخست و قبل از هرچیز دیگر ، از

مشاهدات و عینیات خود استفاده کرده است . مفاهیم مورد استناد مکاتب

و فلسفه ، همه پیشاپیش از مادیات نشات گرفته و آنگاه وارد ذهن و تفکر

انسان گردیده اند .همه این مفاهیم نخست به شکل واقعیات و اتفاقات و

مادیات پیرامون انسان موجودیت داشته اند . واژه عشق نیز از اینگونه

است و نخست از ارتباطات ملموس انسانی سرچشمه داشته اشت . حتی

شاید از همان ابتدا و موضوع هابیل و قابیل! و یا شاید پیشتر از آن ...از

نخستین مزه ی میوه ی آگاهی ! اما آنچه که هست عشق و دوست داشتن

انسانی دیگریکی از مشغله های اصلی ذهن بشر در زندگی شخصی و

ارتباطات اجتماعی وی بوده است که ابتدا از نیازهای جنسی و آنگاه از

غریزه انحصار طلبی بشر نشات گرفته و به عشق انجامیده است . آری

عشق یک مسئله اساسی و همیشگی انسان بوده است و گاه باعث و بانی

خونریزیها و جنگهای بیشماری نیز گردیده است . و به نظر حقیر برای

اینکه بهتر وارد این وادی شویم باید که گستره دید ونگاهمان را به کل

زندگی بشر در طول تاریخ و ذهنیات و تفکرات و عملکردهای وی در

طول تاریخ تکامل بشری ( اجتماعی یا فلسفی ) بسط دهیم .و گرنه محدود

شدن به شرایط زمانی و مکانی خاص با توجه به تغییرات روزمره سیاسی

– اقتصادی و اجتماعی بشردر هر موقعیت مکانی و زمانی خاص خود

که به تغییرات فرهنگی آن محدوده زمانی و مکانی منجر خواهد شد ، ما

را گرفتار یک بحث زود گذر و موقتی و دارای تاریخ مصرف خواهد کرد .

*

عشق در لغت نامه ها چندین معنی دارد . اما آنچه که مشترک است عبارت

از حُبّ و دوست داشتن بسیار و بدانگونه است که فرد موجودیت خود را

د رموجودیت معشوق ببیند .حال همین معنای عشق اشکال و صورتهای

مختلفی گرفته است در دیدگاههای مختلف .عرفان - تصوف - اومانیسم

و....بر آن اشکال غیر مادی داده اند .من امروز و در این مبحث ، شخصا

خودم را از این مباحث ذهنی بیرون میکشم ( هر گونه سخن و همفکری در

این موارد مستلزم شرایط مساوی است و چون این شرایط برای افراد و

ایده های مختلف در شرایط فعلی موجودیت و عینیت ندارد از این بحث

پرهیز میکنم . به عنوان مثال بر فرض در صورتیکه در این میان یک نفر

بخواهد بگوید که کلا به چیزی به نام عشق آسمانی اعتقاد ندارد .... مطمئنا

مورد انواع تهاجم قرارگرفته و معلوم نیست که بتواند از ایده خود دفاعی

داشته باشد! ) تا در مورد عشق رئال و واقعی اجتماع پیرامون بشرو روابط

بشری سخن داشته باشم . آنچه که به شکل روزمره درگیر آن هستیم .

عشق مابین انسانها دو شکل دارد :

1- در روابط مابین دو انسان هم جنس 2- در روابط بین دو جنس مخالف .

در مورد ارتباط انسانهای هم جنس این مورد حتی گاه شکل رسمی به خود

گرفته است . درکشور خودمان و در دوران و قرون پس از سامانیان ،

روابط این چنینی حتی گاه شکل رسمی و درباری نیز داشته اند مانند :

ایاز و سلطان محمود و یا ملیجک و ناصرالدین شاه و ....و گاه در بین

شعرا که بیشتر به شاهد بازی معروف گشته است که نمونه های بسیار در

اشعار موجود است به شکلی که عده ای عقیده دارند که واژه یار دراکثر

سروده های شاعران بزرگ کشورمان در دهه های فوق به همان شاهد

اطلاق میشد .و نیزموارد و مبحثهای دیگری که بهانه ها یی از این قبیل در

توجیه آن دخیل بوده اند که در شرایط فرهنگی ایران آن اعصار امکان

عشق بین زن و مرد به دلایل مختلفی سلب گشته بود و انسان برای برآورده

کردن نیاز هایش چنین عکس العملی ازخود بروز میداد .اما نمونه های بیشمار

این موضوع در سایر نقاط جها ن نیزفراوان بود و قصه قوم لوط دال بر

پراکندگی جغرافیایی این موضوع است .اما موضوع اصلی سخن بنده را

در اینجا عشق میان یک زن و یک مرد را تشکیل میدهد .

*

ارتباط برای ادامه نسل بین تمامی حیوانات موجود است و حتی در ادامه آن

انحصاری کردن جفت نیز در برخی حیوانات وجود دارد ولی در انسان لذت

جنسی مزید بر آن بوده و انسان را به ارتباطاتی میکشاند که خارج از ادامه

نسل است . وانحصاری کردن و به تنهایی صاحب جفت شدن نیزدر انسان

همراه با احساسات و رویا هایی بسیار بسیار فراتر ازموجودیت حیوانات

عملکرد دارند . روایتی از امام جعفر صادق را به یاد دارم که در جواب این

سوال که خداوند لذت جنسی را برای چه آفرید ؟ پاسخ میدهد که در غیر

اینصورت با توجه به وجود عقل در انسان ، در صورتیکه این لذت وجود

نداشت ، بزودی بشر نسل خود را از دست میداد !

آری انسان عاشق خود و موجودیت خود را در موجودیت یار میبیند . گویی

هردو در یک روح واحد باشند . در هم تنیده باشد این موجودیت . عشق اینک

تنها یک ارتباط برای ادامه نسل نیست . یک ارتباط دوست داشتن نیز نیست .

عشق چیزی بسیار فراتر است !

اکتاویو پاز را شاعر عشق می نامند . او میگوید : عشق واژه نیست !به نظر

وی عشق چیزی نیست که بتوان آن را در واژه ها حس کرد. آن چه به عنوان

عشق یاد می شود یک وهم است یا یک حادثه است. هرکس از عشق معنایی

دارد.برخی آن را زادۀ کمال می داند. برخی هم تب ودرد. به باور “پاز” عشق

ستیز،خشم وخیالی است که تمنا آنرا می زاید ، شرمساری وحرمان به آن

حیات می بخشد، حسادت آنرا به پیش می راند واین عادت است که قاتل عشق

است .و نتیجه می گیرد که عشق:

موهبت است

حکم است

خروش ، تقدس

او زندگی و مرگ را مدیون عشق میداند :

سر انجام زندگی را نامی و چهره ای ست

دوست داشتن ، آفریدن پیکری از روحی

اکتاویو پازعشق را متضاد مرگ و کلید "درِ ممنوع" می خواند. به نظر وی

عشق "گم کردن خود در زمان است".

ما رانده شدگان بهشتیم

محکوم به ساختن آنیم

برای پروردگان گل های هذیان مان

گوهران زنده می چینیم

تا گلوگاهی را بیاراییم

مامحکومیم

که بهشت را پشت سر نهیم:

پیش روی مان

جهان

*

افسانه های عشقی همیشه الگوی عاشقان بوده اند . ویس و رامین –

لیلی و مجنون – شیرین و فرهاد – رومئو و ژولیت – آنتونی و کلئو پاترا

و دهها زوج دیگر .اما این افسانه ها جز عشق و سختیهای راه آن ، همگی

یک ویژگی مشترک دیگر دارند . آنها همه یا ناکام مانده اند و یا در صورتی

که به وصالی رسیده باشند ... به یک تراژدی ختم شده اند . یادمان باشد که

عشقهای به وصال رسیده هرگز به جاودانگی ختم نمیشوند . چرا ؟

آیا میتوان جواب این پرسش را به عادت بعد از وصال انتساب داد که

اکتاویو پاز به آن اشاره میکند ؟! و شاید همین نکته باشد که " پاز " اعتقاد

می آورد که : عشق مفهومی ورای ازدواج دارد !

اینک این سخن را مورد نظر قرار میدهیم :

چرا همه عشاق زمانی که میخواهند برای خود الگویی نمایش بدهند به یک

عشق ناکام روی می آورند ؟

جواب یک چیز است . یک سخن مشخص .

عاشقان مواجه شدن با سختیهای یک عشق را الگو قرارمیدهند و نه خود

عشق را به ذات خود !

آری عاشقان پایداری و استقامت در راه عشق و جانبازی و کوه کنی را

برای وصال الگوی خود قرار میدهند و نه خود وصال را !

ندارد پای عشق او دل بی دست و بی پایم

که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر میخایم

اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید

من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم


باورمکن ای یار - تیمور مصطفی اف


 

وقتی به موسیقی آذربایجان گوش میدهی ،وقتی به ترانه های فولکلوریک

این سرزمین میرسی ،باید یک نام را به یاد بسپاری .تیمور مصطفی اف

از تیمور مصطفی اف ترانه های زیبا و زیادی شنیده ایم . خاطراتی

که صدای گرم و گیرای این بزرگمرد موسیقی آذربایجان برای این

زبان ایجاد کرده ، فراموشی ناپذیر است . ترانه های زیبایی چون :

مئشه بیگی ( خان جنگل ) - داریخیرام ( دلتنگم ) - گوزوم قالدی

( چشمم دنبالش ماند)- سن سن سن ( تویی تویی تو ) - لای لای -

آناجان آغرین آلیم ( مادر دردت به جانم )- اوخو تار( بخوان تار) -

سندن یار سنه یار شیکایتیم وار( از تو ای یار به تو ای یار شاکی هستم ) -

ایستییرم گورم سنی ( میخوام تو را ببینم ) - سئوگیلینم من (من عاشقتم )

- قادانی من آلیم گل گل ( دردت به جانم ) و دهها ترانه دیگر .....

تیمور مصطفی اف در اول آوریل 1339 در جلیل آباد متولد شد .

او قبل از آنکه به عنوان یک هنرمند و خواننده ملی ( خلق آرتیستی)

شناخته شوداز اساتیدی چون سید شوشینسکی و احمد باکیخانوف آموزش

دید . او پس از اتمام تحصیلات از دانشکده هنر در سال 1964 به

عنوان سولیست در اکستر فیلارمونیک آذربایجان انتخاب شد . وی به

عنوان استاد موقام و تصنیف آذری از سال 1978 دهها کنسرت در

آذربایجان و دیگر کشورهای جهان از قبیل ترکیه وافغانستان ، روسیه

و کشورهای اروپایی و عربی و نیز ایران اجرا کرد .

یکی از بهترین ترانه های تیمور مصطفی اف ، ترانه ای است با

عنوان باورمکن ای یار که بر اساس شعری از علی آقا واحد و با

ترجمه خودم تقدیم میکنم .

 

                      Inanma Yar باور مکن ای یار

 

سن سن هر شیرین نغمه

تویی تو هر نغمه شیرین من

سن سیز جوشمارام بیرده

من بی تو هرگز سرمست نمیشوم

دئسه لر کی سئومیرم

اگربه تو گویند که من عاشقت نیستم

اینانما یار اینانما

باورمکن ای یار باور مکن

اینانما یار

باورمکن ای یار

آرادا مین یالان وار

این وسط هزار دروغ نهفته است

مین جور فتنه سالان وار

هزاران فتنه گر در بینمان نشسته است .

مندن نه دئسه اغیار

پشت سرمن هر چی بگویند

اینانما یار اینانما

باورمکن ای یار باور مکن

اینانما یار

باورمکن ای یار

عاشق اوز درد دلین ایسته دیگی یاره دئیه ر

عاشق درد دل خود را به یار دلخواهش میگوید

دئمز اغیاره ئوره ک سیرینی دیلداره دئیه ر

به دیگران فاش نمیکند و به دلدار راز گوید

رحیم سیز بیرگول ایچون بولبولی بیچاره یاپار

اما این گلِ بیرحم است که بلبل را بیچاره میکند

نه قدر جور و جفا چکسه گدیپ خاره دئیه ر

بلبل هرچه میخواهد جور و جفا بکشد ...

به خار فاش خواهد کرد راز بلبل را !

آی عاشیقی کامروا سیرینی پنهان ساخلا

ای عاشق کامروا رازت را پنهان نگهدار

اینانیب یاره دئیه ر سن اودا اغیاره دئیه ر

اگراعتماد کنی به یار، رازت را فاش اغیار خواهد کرد

قیمت لعلیوی یارین دئیمه ییب اغیاره

بدان که یارهرگزارزش گوهرت را به دیگران نخواهد گفت

گوهرین قدریینی صراف بیر ایلداره دئیه ر

ارزش وجودی گوهررا تنها صراف است که به مردمدار گوید

خوش او گونلر سر زلفینده اسیریمدی

خوش آن روزهایی که اسیر سرِ زلف تو بودم

ایندی عالم منه هجرینده گونی قاره دئه ر

اینک عالمیان رابین که مرا روسیاه هجرتو مینامند

عشق سیرین دئمه واحد بوقارا گوزلو لره

راز عشقت را ای واحد* نگو به این سیه چشمان

مست درک ایله مز ...عارف سوزی هوشیاره دئه ر

مست را درک نباشد .عارف باش و سخن به هوشیار گوی !

اینان یالنیز ئوزونه

فقط به خودت اعتماد کن

ئوروگینه گوزونه

به قلب خودت . به چشم خودت

اونون بونون سوزونه

و هرگزبه حرف این و آن

اینانما یار اینانما

باورمکن ای یار باور مکن

اینانما یار

باورمکن ای یار

آرادا مین یالان وار

این وسط هزار دروغ نهفته است

مین جور فتنه سالان وار

هزاران فتنه گر در بینمان نشسته است .

مندن نه دئسه اغیار

پشت سرمن هر چی بگویند

اینانما یار اینانما

باورمکن ای یار باور مکن

اینانما یار

باورمکن ای یار

 

  *  علی آقا واحد  شاعر بزرگ آذربایجان است که بیشترین ترانه و

 

      موقام از اشعار وی خوانده شده اند .

 

منبع زندگینامه : http://www.mugamradio.az/performers/khanendes-singers/teymur-mustafayev

 

دانلود : mujan.persiangig.com/audio/Inanma%20Yar%28auto%29%20.mp3