ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1390/6/31
امیرخیزی
عشق موهوم : 3
جدایی
به هنگامی که از قلبم جدا گشتی
و زان روزی که تنها ناظری بودی
بر این افسردگی در عمق احساسم .
هزاران آه آتشناک ...
زقلبم برنگاهت ریخت .
هزاران دوزخ از عشقم
میان چشم تو آویخت .
من ِ سرگشته در چشمت ...
و تو تنها یکی دلدار بی پروا !
من ِ گریان و تو ...
یک نغمه در گیسوی بیداری !
در آن اشکی ...
که قلبم را
به شعری در خیال و خواب تو آمیخت
چه غمگینانه نالیدم :
" تو گر بودن خود را .....
به تهی کردن ِ قلبم
ز هماغوشی صد خاطره پیوند زنی ....
من همه هستیِ خود را به تو میبخشم باز!
و همه زندگیم را به تو می آلایم ! "
اما....
تو خندیدی بر این بیهودگی،
بر اشک چشمانم ،
بر این یکپارچه در تو فرو مردن .
و من ......
رفتم .
و من بی هر سرانجامی
ز قلبِ خویشتن بیگانه تر رفتم .
و از رفتن من ،
تنها نگاهی پشت سر بر جای خواهد ماند .
و دیگر هیچ کس ،
هرگز نخواهد یافت ...
نشانی از غم و اندوه بی نامی
که در رویای یک دره ...
میان خار و خاشاک هزاران کیسه ی آشغال
اسیر آتشی بد بو و بد آهنگ شد.جان داد ...
و چون دود سیاهی در هوا گم شد .
.....
و من رفتم .