شعر و ترانه و داستان، موسیقی و هر آنچه ما را در درونمان به پرواز در می آورند،
خاطره ساز احساساتمان میشوند َو همدم جاوید رویاهایمان میشوند ، و زندگیمان
را شکل میدهند ..... این صفحات باز نمود خاطرات است .
لطفا برای شنیدن و یا دانلود کلیپهای صوتی تا بار گذاری کامل صفحه صبور باشید .
در صورت باز نشدن احتمالی کلیپها برنامه flashplayer را
بر روی مرورگر خود نصب کنید .
هرگونه کپی برداری از مطالب تالیفی - شعر- داستان و یا ترانه های
ترجمه شده با ذکر منبع وهمچنین نام نویسنده بلامانع است !
در مورد کلیپهای تصویری ! چنانکه سرعت اینترنت کم بود ، یا آن را
توسط IDM دانلود کرده و اسفاده کنید و یا اینکه صدا را کلا قطع کرده
و اجازه بدهید فایل کامل لود شده و آنگاه بدون اینکه از دگمه های
stop و یا play استفاده کنید، در اول خط سیر کلیپ کلیک کرده
و بدون قطعی آن را ببینید !
والبته که در مورد سایتهایی که کلیپ تصویری دارند یکی از بهترین مرورگرها
1393/1/7
امیرخیزی
دفتر : تورکی شعیرلر
ردیف : 2
سانجی ( درد)
یِئسَن بیلسَن لَذّتینی
قارنین تاپسا قیمتینی
ساخلایامام بُورجلا سنی
جیلاز فاطما ، آج حَسَنی
( گلم ! تو گوشت غاز نخور
با لذتش آشنا مشو !
ذایقه ات را بالا نبر
با قرض و وام نتوانم نگاهت بدارم
و نه این فاطمه مردنی و حسن گرسنه را )
*
باخما اوُجور پُرتاقالا
قُورخودان رنگی سارالا
بوُش جیبین اوزی قارالا
اِئشیت بالام بو قِصه نی
ییخاجاغیخ غم غوصه نی
( این شکلی نگاه نکن به پرتقال
رنگشو از ترس زرد نکن
آخ که سیه روی شود جیبهای خالی !
فرزندم این قصه شنو
بر زمین خواهیم زد این غم و این غصه را )
*
کِیفی سازدیر گُورمَه میشین
سُونرا پولا یِتیشمیشین
پالان لا بِنز دَئیشمیشین
قاتیب دی سورمه وَسمه نی
آتین سورور نو کیسه نی
( کِیفش کوکه ندید بدید
آنکه بعدن به پول رسید
بنز و پالان را تعویض کرد
وَسمه سرمه بهم آمیخت
اسب نوکیسه را می تازد روزگار )
*
پوسته بادام رویا دِئمیش
سُویا اُولوب جیب دَه یِمیش
جان یاخیری قامچی قِئیش
شاللّاق دان آلسا بوسَه نی
دوزَه اُوخشادار تَرسَه نی
( پسته بادام رویا شده
سویا نشسته جای نُقل
جان میخراشد شلاق و تازیانه
اگر شلاق را بوسه زند
کجی را به راستی انگارد )
*
آج یوخوسوندا پول کورور
پوللّی بیر بُرج داها قورور
نوزول چولوق کُرور کُرور
چُورَک کی قاخدی سَکسَنی
کیمسَه تانیماز کیمسَه نی
( گرسنه در خواب پول پارو کند
پولدار برجی دگر سازد
نزولخواری کرور کرور
نان که از هشتاد بگذرد
هیچکس دیگری را نشناسد )
*
فامیل فامیل دان آیریلیب
قارداشلیق پولا ساتیلیب
گونَش سانجیدان آسیلیب
گُورسن قورخودان اَسَه نی
قیناسان یاردان کوسَه نی
( فامیل از فامیل جدا شده
برادری به پول فروخته شده
خورشید از دار درد آویخته
اگر ببینی آنکه از ترس می لرزد
ملامت کنی آنکه از یار می رنجد )
*
کیم اِئتدی بیزلَری بَردَه ؟!
یامان سالدی یامان دردَه !
تای توشلاریمیز افسورده
هر کس گُوزلور حادیثه نی
اَلیندَه گُورمور کاسَه نی
( کی مارا برده کرده است ؟
دچار درد بی درمان کرده است
یار و دوستان همه افسرده
همه منتظر حادثه هستند
وکاسه گدایی در دست خود نمی بینند )
*
علیرضا دی تَه لَه سَه نی
آچیخلاسین دَسیسَه نی
پُوزسون خومارلیق ،خَلسَه نی
باشدان یازسین اودیسَه نی
وار اولسون قوربان کَسنی
( علیرضاست عجول ترین
برای روشنگری دسیسه ها
به هم زند خماری و خلسه شدن
از نو نویسد سرگذشت اودیسه
زنده باد آنکه قربانی می کند ! )
یِئمَه میسَن غاز اَتینی ، بیلمیسَن لَذّتینی
نخورده ای گوشت غاز ، از لذتش بی خبری !
توضیحی برای این ترانه ندارم . همه حرف را خود عبدالله اوزدوغان در شعری
بینهایت زیبا گفته است و من فقط میتوانم ترجمه خودم را با آن همراه کنم .
Abdullah Özdoğan – Bilseydim Büyümezdim , şiiri;
شعرترانه ای از عبدالله اوزدوغان - اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم !
Acı veriyor bugünü yaşamak,
درد دارد زیستن این ایام !
bilseydim büyümezdim.
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم !
Vefa var, sadakat gerçek ve aşk müspet sanırdım
خیلی مثبت فکر میکردم که وفایی باشد ،صداقت و یا عشقی !
Kapılarımı her çalana açardım da
درهایم را مدام برهر کوبنده اش باز میکردم
, her kapıyı utanmadan ben çalardım.
خودم نیز بی هر ابایی در دری را میزدم !
Tek başıma kaldım bu koca denizde,
اما اینک تنها مانده ام در این دریای بی پایان ...
tek kürekli bir sandalda.
افتاده بر زورقی تک پارو و تک سرنشین
şte bir zamanlar ben böyleydim.
آه که روزگاری من اینچنین بودم
Büyüdüm, öğrendim. Böyle değilmiş.
اما بزرگ که شدم ، یاد گرفتم که اینگونه نبوده است
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem bilmezdim.
هرچند تا بزرگ نمیشدم هم نمیفهمیدم
Aşk denen şeyin nasıl yok olduğunu gördüm.
من به چشم خود دیدم نابودی چیزی به نام عشق را
Namusun yok olduğunu,
نابود شدن ناموس را
vefanın hiç olduğunu,
و هیچ انگاشتن وفا را
ihanetin piç olduğunu bildim.
و حرامزادگی احتیاج رانیز دانستم
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem bilmezdim.
هرچند تا بزرگ نمیشدم هم نمیفهمیدم
Çünkü ben küçükken hiç ihanet denizinde yüzmezdim.
زیرا در کودکیهایم هرگز در دریای اهانت شنا نمی کردم
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem oralarda gezmezdim.
هرچند تا بزرگ نمیشدم در آنجاها پرسه نمی زدم
Dost denenin cellat olduğunu,
من به چشم دیدم که دوست جلاد میشود
güneşin mum ışığında solduğunu gördüm.
من پژمردن خورشید را زیر نور شمع دیدم
Elinde kalbi, cebinde namusu,
قلبها را در دست و ناموس را درجیب
aklında sus pusu gördüm.
و عقل را دیدم که در کمین سکوت افتاده بود !
Aşkını paraya tahvil edenleri,
من دیدم کسانی را که عشق را با تحو.یل پول می گیرند
onurunu mezara gömenleri gördüm.
و دیدم کسانی را که افتخار را تا گور همراهی میکردند
Keşke görmez olaydım,
ای کاش کور بودم و نمیدیدم !
çocuk kalaydım.
بچه میماندم تا ابد !
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem bilmezdim
. هرچند تا بزرگ نمیشدم هم نمیفهمیدم
Beni nasıl kandırdıklarını gördüm,
من دیدم که چگونه دارند فریبم می دهند
beni nasıl inandırdıklarını.
دیدم چگونه وادارم میکنند تا ایمان بیاورم
Sadece gerçek benimmiş,
در حالیکه حقیقت نهایی خود من بودم
en iyi onu gördüm.
آری بهتر از هرچیز این را دیدم!
Göze kalem çeken acılar,
قلمهایی که درد را بر چشم میرانند
akla zincir vuran yaralar gördüm
و زنجیرهایی دیدم که بر عقل بسته میشود!
Varlığını satan yoksullar,
دیدم بیچارگانی را که در حال فروش هستی خود هستند
yokluğunu satan zenginler gördüm
ونیز دیدم ثروتمندانی که هیچ هایشان را می فروشند
Keşke görmeseydim.
و ای کاش نمیدیدم
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem görmezdim.
هرچند تا بزرگ نمیشدم هم نمی دیدم
Sabır emlakçılarını,
من بازرگانان صبوری
ihanet şakşakçılarını gördüm.
و مسخره کنندگان اهانت را دیدم
Arkadaşını sevenlerden daha makbul,
دیدم که دوست بودن مقبول تر از دوست داشتن است
sevgisini satanları gördüm.
و آنگاه فروشندگانی دیدم که عشق خود را می فروشند
‘Bizler’ ve ‘sizler’ diye bizi bölenlerin aslında
در حقیقت وجودی کسانی که "ما "و "شما "را تعیین میکنند ،
‘onlar’ olduklarını gördüm.
" آنها" بودنشان را دیدم
Şikayete hakkım yok,
زمانی که حق شکایت کردن نداشتم
sustum, tam ortasında durdum
خفه شدم و درست درمیانه ماندم
Yaşamak haram oldu,
آه که زندگی چه حرام شد!
nefes alırken öldüm.
من درحال نفس کشیدن مردم
Bilseydim büyümezdim,
اگر میدانستم هرگز بزرگ نمیشدم ...
çünkü büyümesem ölmezdim.
هرچند تا بزرگ نمیشدم هم نمی مردم
آدرس دانلود این کلیپ :
http://www.miyanali.com/vid/60194645079877248668586.flv?start=0
1392/11/28
علیرضا امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 16
تَوَهُم
نگاه کن بر این سنگِ کوچک
سینه سپر کرده بر قله ی کوه
استوار در برابرِ طوفان .
نشسته بر آن شاهینِ تیز چشم
خیره به اعماقِ عصیان ...
تا دوردست
وگرفته قلبِ من به منقار خود !
آویخته بر درختِ کهنسال
در ستیزِ نا برابر با باد .
نشسته بر آن کرمِ ابریشم
می جود ناله های زمین ...
زمان
و رگهای من در میانِ دندانهایش !
اینک ببین مرادر شوکتِ شگفتِ شوقِ شاعری !
با قلبی ...
در اوجِ قله
به اهتزاز !
و رگهایی ...
جان داده بر تار و پود زندگیِ مردمان !
سوار بر بادی
در تسخیر مدامِ من !
مهرم در انتشار
و خونم همیشه در تپش !
1392/10/28
علیرضا امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 15
نیمه ی درد
در پیله ام چیده اند .
پرواز در پیله مرد !
مادر توان آن داشت نصفِ مرا بزاید !
اما ...
در تواناترین لحظه
همه ی دردِ بشر را ...
به من آویخت و رفت !
نصفه ی خوشبختی
نیمه ی گمشده ی شادیها یی که بهشتت بنماید دنیا
یکسره در رحِمَش جا ماند تا دردِ مُجسَّد بشود زندگیم !
او شود مادرِ درد !
من شوم ...
جاری اشکِ انسان !
ریزشِ خون ، از دلِ آه !
اما مادر
- بی هر شک -
هوسی نیز به روحم آمیخت
که مرا جاویدان
چون پرچم
بر ذهنِ انسانیت افراشت .
چون غریزه ...
یک امید !
منظری رویایی بر رویاهای بشر ...
تابشِ نور به ظلمتکده ی زندگی انسانها
دیدنِ رقصِ ترانه
در سکوتِ تبِ غم !
یک نفس ریختنِ حجمِ ریه بر سوتکهای سکوت
رویشِ نغمه ی اندیشه به اذهانِ جمود ی ...
که لال !
یک نفس آزادی !
از رگِ من
- این تپشِ نا میرا ،
جان افزای –
تا افقهای نگاهِ من و تو در دلِ شب .
سخنی ندارم برای این کلیپ !
هیچ !
جز اینکه آن را کامل و کامل ببینید !
چشمان قهوه ای
نگاهی به چشمان قهوه ای رنگ زنش انداخت .چشمهای زن در همان شکل بی نور
جسد نیز ذهن مرد را به تسخیر خود میکشید . به آرامی کت شلوار مشکیش را مرتب
کرد و پایش را روی صندلی گذاشته و خود را بالا کشید . سپس یقه پیراهن سفیدش را
کنترل کرده و گره کراوات را بر گردنش سفت تر کرد و نوک دیگرش را بالا برده و
در قسمت باریکتر بالای کاسه لوستر برنجی گره زده و چند بار آن را کشید تا از
محکم بودنش مطمئن شود . آنگاه بار دیگر هیکل لخت و دلربای خوابیده بر روی
کاناپه را مرورکرد و لبخندی زده بالا پرید و همزمان لگدی نیز بر صندلی زد و آن
را انداخت و آویزان شد . زمانی که حرکت پاندولی خود را با دست و پا زدنهایش آغاز
میکرد ، احساس درد شدید در گردن و خفگی شدیدتر او را وا داشت تا دستانش را
بالابرده به کراوات برساند . سپس دو دستی آن را گرفته و بدن خود را همراه با
نفسی عمیق بالا کشید و در حالیکه بالاتر میرفت با دست چپ خود همان قسمت
باریکتر بالای کاسه ی لوستر را گرفته و با دست دیگرش شروع به باز کردن گره
کراوات از گردنش کرد . بعد از آنکه خود را خلاص کرد ، دو دستی کاسه ی لوستر
را گرفته و همانطور که تاب میخورد به صورت خونین زن زیبا خیره شده لبخندی
دیگر بر لبانش نشست ولی صدایی که از سقف شنید ، مسیر نگاهش را به طرف
لوسترسنگین بالای سرش تغییر داد که در حال کنده شدن بود . به سرعت دستانش
را از لوستر جدا کرد ولی کاسه ی برنجی لوسترسنگین درست لحظه ای بعد از
رسیدن زانوان مرد بر زمین ، روی سرش افتاده و اورا نقش بر زمین کرد .
زن را به رنگ سرخ در آورده ولی آن یکی هنوز قهوه ای بود .
1392/10/19
1392/9/30
علیرضا امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 14
جشن
خدای دیگران سر مست
رگهایم
طعم انار دارد !
جامها لبریز
و من ...
یخ بسته زندگی ام !
طولانی ست این شب ..
یلدا ؟؟!!
نه !
عمر است نام این شب ....
که بر سرم نوشته اند !
آهااااای پسرک جوراب فروش !
بیا که شمع شعر بر افروخته ام
پاهای یخ زده ات را بر قلبم نشان
و میخ نگاهت را بر چشمم بکوب !
که سحر در نگاه من زنده است !
بیا !
شاید بگوییم....
شادیم !
1392/8/12
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 13
آواز در مرداب
لرزه می افکند
صدای شعرِ من
بر هرتارِ صوتیِ صد نای خشک
در شبِ مرداب
شب
بی نوازشِ هر باد ....
با هزار قورباغه ی کز کرده اش !
هزار گونه میخوانم
و می سنجند آوای من در نگاهِ خود
کلاغ وار
قار و قار ....
براین مردابِ بی عبور ...
پر از قور قور !
کرم وار می خزم .....
درونِ حنجره ی نیزار
تا بخواند هر نی از نای من
ترانه ای بر پیشوازِ رویشِ بامداد !
ولی سکوت
سکوت
و تنها ... سکوت
گل داده بر نتهای آویخته ی نیزار ...
و خاموشی ....
که چتر گسترده
برگوشهای زنبقِ لالِ شناور به سطحِ مرداب
که نگاهش هنوز ...
بر لبِ شاعر
آغوش می گشود .
لبی در آغوشِ لبهای یار !
بی هر ترنمِ شعری
برای توتکِ مانده در دستانِ کرختِ کودکی
که بر آینده می گرید !
1392/7/20
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 12
اسارت
نگاهت بر خیالم می خزد
مانند یک افعی
که بر یک لاشه ی گندیده در مردابِ چشمانِ تو
چنبر می زند
تا سخت در برگیردش
تا سفت...
بر پروازِ او
قفلی ز آغوشش زند
در خود کشد .....
دستبندِ مهر
زنجیرِ عشق
پابندِ گرمِ عاطفه !
کشتارگاهِ فکر و ذهن و....
شوکتِ اندیشه ام !
لبانت بر لبانم می تراود آتشی سوزان و ویرانگر
تو گویی ....
اژدها در دوزخِ امنِ گناهت آتش افروزد ...
که خاکسترنشین سازد
تمام واژه های شعرِ آزادم ...
کلامم ...
آرمانشهری که در ذهنم
برای کودکانِ سرزمینم
ساختم یک عمر!
تمامی وجودت
یک اسارت بود عشقِ من !
و گرمای تنت ...
آرامبخشِ جسم
در زندانِ بودن بود !
حضورِ دلنشینت ...
در معمّای حیاتِ من ...
تضادِ خواستنها و نکردن !
اصطکاکِ یک شعورِ دایم و
صد عشقِ زیبا بود...
عشقِ جاودانِ من !
بهترین همسر دنیا که اسمش "هاله " است ، چند روز پیش با یک سوزن
در دستش به طرف من آمد :
علیرضا ! این سوزن را ببر و در یک چای دور زیر خاک چالش کن !!
خندیدم که : اگه اونو بکارمش که فردا پس فردا تیرآهن رشد میکنه ازش !!!
- نگفتم که بکارش ! گفتم چالش کن !
- خوب این دیگه از چه نوع خرافاتی است ؟؟!! مگه قراره چی بشه
آخرش ؟؟ شیوه و روش جدیده این ؟؟!!
لبخند زد : خرافات نیست ! این سوزن نوکش خراب شده و آشغال
است ولی نمیشه در ظرف آشغال انداخت . برای همین بود که گفتم
چالش کنی ! آخه هر کیسه آشغال را روزی دهها نفر برای یک چیز
بدرد بخور می کاوند و من میترسم که این سوزن به دستشان فرو رود !
....
....................
خدایا ! پروردگارا ! دستهای زباله گردهای سرزمینم را به تو میسپارم از
گزند هر نوع برندگی و گزندگی ! نگذار که این دستهای کثیف خونین شوند !
1392/7/25
امیرخیزی
دفتر : بیت محزون
ردیف : 4
لاف در وطن !
نشسته کنج خانه حسرت از پرواز می لافم
به عمرخسته می بازم ، کلام از ناز می لافم
جوانی رفت و پیری آمد ه ، تا عمق جان پوسید
تنم راهی به سمت گور وُ از آغاز می لافم
چنان یک مرغ بریان ، کو به صحن دیس لم دادست
نگاهم بر افق وامانده ، از شهباز می لافم
چو محتاجم به آغوشت، هوس یا عشق یا هرچیز
زُمُختی های جنسم را چنین طناز می لافم
دگر راهی نمانده تا فریبم چشم شورت را
سخنها را بپیچانم به هم ، چون راز می لافم
اگر بر رقص مشتاقی ، اگر ساز دلم خواهی
مرا استاد عالم بین ، چو از آواز می لافم
برای من دگر روده درازی نیست عیب و عار
مشو پژمرده آن روزی که از ایجاز می لافم
بچش لبهای شیرینم ،بنوش از باده ی عشقم ،
به آغوشم نشینی ، آیه ی اعجاز می لافم
وطن گردد تو را غربت اگر جیبت بود خالی
نگو شاعر چرا لافید ؟ به چِنِدرغاز .... می لافم !
*****
این هم سهل !!!
چهار زانو مینشیند . سرش را پایین می اندازد وآب دهان را قورت داده و در ریتمی یکنواخت و با صدایی آرام
شروع میکند :
داری شبیـــه شمــــــع شبـــــم آب میشوی
من گـــریه میـــکنم وَ تو بــی تاب میشوی
"سجاد جان !
کمی بلندتر لطفن !
و در ضمن ، قشنگ احساست را هم با واژگانت بخوان برای شنونده ! "
سرش را بلند میکند و با حجب همیشگی خودش ، به آهستگی تکانش داده و میگوید :
" اگه بتونم ! "
دوباره سرش را پایین انداخته و دواره زل میزند به خودکاری که بین دوستش دارد میچرخاند و باز همان با همان
سیاق قبلی ولی کمی بلندتر ادامه میدهد :
وقتــــــی رقیـب اصلـــــیِ سیلاب میشوی
" بهتر شد ؟؟ "
لبخند ملایم و با حیایش را دارد هنوز !
" کمی تا قسمتی فقط ! ادامه بده . "
وباز هم خم میشود و دوباره زل میزند به خودکار چرخان دردستش و دوباره بی آنکه کاغذی در دست داشته باشد
ازبر میخواند . همیشه حفظ است شعرهایش را . جوان باید فرقی با پیرمردانی چون ما داشته باشد !
تا اشــــک و خـــطّ چشــم تو تلفیق میشود
باور نمیـــــــکنی کــه چــه جذاب میشوی
هر قطره اشک چشم تو چشمک که میزند
خوشگلتــرین ستاره ، نه ، مهتاب میشوی
تو گویی که این قسمت باید مخاطبی خاص داشته باشد ....سکوت میکند . سرش را بلند نمیکند ..... خودکار در
دستانش هنوز میچرخد .ادامه میدهد :
سوگنـــد میخــــورم به غـزل ، بر نگاه تو
روزی فلــک غــــلام و تو ارباب میشوی*
سرش را بلند میکند و به دوستانی که دور اتاق نشسته اند نگاهی سریع انداخته و دوباره زمین را
با چشمهایش میکاود .
"تمام ! "
رو به من میکند که به دکلمه اش گیر داده ام :
" دفعه بعد با احساس بیشتری خواهم خواند ! "
اما ....
دفعه بعدی نیست . برای او نیست !
جلسه دو هفته بعد را غایب است .
مریض شده است . جلسات بعد را نیزغایب است .
میگویند مشکلی در ناحیه مغز دارد و تشنج کرده است .
از تلفن همراه و کامپیوتر دوری باید بکند .
تنها 3 یا 4 جلسه با هم بودیم . هربار حدود 3 ساعت .
انجمن شعرمان جوان است و او از آغاز با ما بود . با ادب . با وقار . از همان جلسه اول تا
آخرین لحظه ای که او را دیدم .
چهارشنبه18 مهر که به او زنگ زدم ، گوشی را برنداشت و ساعاتی بعد پیامکش را دریافت کردم .
"ممنون که به فکرمید .
سلامت باشید ! "
او اینکه بهتر میدانست سلامتی یعنی چی ؟!
ظاهرن از 4-5 روز پیش در بیمارستان زیر دستگاه نگهداری میشد و دیروز پزشکان امید را
از دست داده و ....
سجاد شعرهای ما ، جوانسا ل مُرد !
روحش شاد .
------------------------------------------
* غزل سوگند میخورم . آخرین شعر سجاد در سایت .
عکس بالا از تجمع برای تشییع جنازه شادروان سجاد کهنسال در گورستان بقاییه گرفته شده است .
برای شنیدن صدای شعر کلیک کنید :
1392/7/18
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 10
رها شدن
زنجیرت را خواهم جوید ...
نامِ تو را
بر بالِ پروانه ی دشت
- در رقص
چون باله ی دریاچه ی قو -
بر قلبِ ریزِ قاصدک
- آنگاه که بر پلکم نشست
لبخند زد
نازم کشید –
بر واژه های صحبتِ سِرّی یک دخترک وُ
ماهی حوض ....
خواهم نوشت !
زنجیرت را خواهم جوید ...
شعرِ تو را
در گوشِ صد ماهی سرخ
- خوابیده بر ساحلِ امن –
در سَمعکِ مادر بزرگِ منتظر برای مرگ
- آنگاه که بر من خیره شد
لبخند زد
آهی کشید –
بردفتر نقاشی دخترک وُ
قناری در قفسش ....
خواهم سرود !
روح تو را
بر بال رویای زمین خواهم نشاند
زنجیرِ افکار تو را ...
خواهم جوید ...
خواهم گسست !
مانند زنجیری که بر دست و تن و پاهای من پیچیده است !
مانند افسونی که بر دنیای من افتاده است !
مانند تاریکی شب ...
که بر روزم ...
گسترده است !
خواهم گسست .....
خواهم رهید !
البته بنده کاملا بی تقصیرم در این مطلب و همه چیز زیر سر دوست عزیزم
جناب جمال نقش عزیز است و این مطلبش :
http://naghsh.miyanali.com/592
که بنده را وسوسه کردند تا بیایم و از ستار مطلب بنویسم و این چنین ترانه ای را هم بشنویم .
ستار (با نام اصلی عبدالحسن ستارپور) در ۲۸ آبان ماه ۱۳۲۸ در تهران متولد شد. پدر ستار اهل آذربایجان روسیه است. او دوران نوجوانی خود را در شهباز تهران گذراند. ستار تحصیلات خود را در دبستان و دبیرستان اقبال به اتمام رساند و کارشناسی را در رشته اقتصاد بینالمللی از مدرسه عالی بازرگانی (در حال حاضر معروف به دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه علامه طباطبایی) گرفت. او به زمینههای مختلف هنری و ورزشی به خصوص فوتبال علاقهمند بود و در تیمهای فوتبال بازی میکرد. حتی بعدها در جوانی و میانسالی نیز علاقهمند و پیگیر فوتبال بود و کاپیتان تیم فوتبال هنرمندان نیز گردید.
استعداد ستار و مهارت او در موسیقی سنتی و پاپ ایرانی به او کمک کرد تا به یکی از محبوبترین چهرههای موسیقی ایران تبدبل شود. محبوبیت ستار در سن ۲۲ سالگی با خواندن ترانه خانه به دوش که بر اساس سریال خانه به دوش (مراد برقی) به کارگردانی و بازیگری پرویز کاردان بود آغاز گشت. بعدها ستار ترانههای بسیاری از برنامههای رادیویی و تلویزیونی را خواند .
البته همیشه از ستار ترانه های بسیار زیبایی شنیده ایم و با ترانه هایش زیسته ایم . ترانه هایی مانند :
همسفر - همسر من - شازده خانوم - صدای بارون - قدم رنجه - مناجات - شام آخر - بت شکن -
رقیب - جدایی و دهها و دهها ترانه زیبا و ماندگار دیگر .
اما از بین ترانه های بسیار زیبای وی شخصا دوست داشتم که ترانه ی
" چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ؟ "
بر اساس شعر بسیار زیبای " حمید مصدق " را بشنویم ولی به دلیلی که در بالا ذکر کردم
به ترانه ی " نفرین " وی که یکی از جالبترین ترانه هاست گوش می دهیم !
آهنگساز : محمد ضربی
ترانه سرا : حسین حیدر
برای شنیدن ترانه بر روی فایل زیر کلیک کنید :
آرزو دارم که مرگت را ببینم ،
بر مزارت دسته های گل بچینم
آرزو دارم ببینم پر گناهی ،
مرده ای در دوزخی و رو سیاهی
جای اینکه عاشق زار تو باشم ،
آرزو دارم عزا دار تو باشم
بهتر از هر عاشقی نازت کشیدم
، در عوض نامردمی ها از تو دیدم
هر کجایی راه خوش بختی نیابی ،
راحت و بی دغدغه هرگز نخوابی
هر کجایی آب خوش هرگز ننوشی ،
یا لباس عافیت هرگز نپوشی
جای اینکه عاشق زار تو باشم ،
آرزو دارم عزا دار تو باشم
ای چپاول گر تو ای وحشی تر از ببر ،
وحشیانه هم بمیری گر کنی صبر
عاشقم کردی و رفتی از کنارم ،
رنگ پاییزی کشیدی بر بهارم
ای پری و انس و جن با تو همه قهر ،
مرگ تو آیینه بندان می کند شهر
جای اینکه عاشق زار تو باشم ،
آرزو دارم عزا دار تو باشم
آدرس دانلود ترانه به شکل mp3 :
http://s3.picofile.com/file/7965005799/NEFRIN_SATTAR.mp3.html
منبع زندگینانه : ویکیپدیا
برای شنیدن صدای شعر ترکی کلیک کنید !
1392/7/12
امیرخیزی
دفتر : تورکی شعیرلر 1
ردیف : 1
حاجی لی لک
حاجی لِی لَک دَه داها یورد و یووا آتدی و گئتدی !
گوزومون خطی قاریشدی ...
اونو آختاردی
اوفوق لاردا سارالدی ،
گوزومون قانَه بولانمیش ،
او حزین یاشلی قاراسی !
حاجی لِی لَک دَه منی ، آتدی ...
باش آلدی یِئلین اَسدیقی یِره
بیرجَه گونَش پارچاسی تَک
یاشلی گوزومدَن باج آلیب
تکجَه اوزون پارچا اَیاق تاپدی
و قاشدی دیلَگیمدَن !
حاجی لِی لَک دَه مَنیم غَملی باهاریمدا
خزان گوردی و گِئتدی !
داها هر کوره میناریندا ، باشیندا
حاجی لِی لَک گورَه لی ...
یوُخدی اوشاقلیق حالی ،
گُویده اوچالی
خواب و خیالیم !
داها یوُخدی بو هاوا باشدا ، ئورکدَه !
توُکولوب آرزیلاریم ،
قانیله دامجی سایاقیندا
حاجی لِی لَک لی اُولان خاطیره لردَن !
حاجی لِی لَک ....
منی دَه ، ئُولکه نی دَه آتدی و گِئتدی !
*******
لک لک ها تَرکِ دیار کرده و رفتند !
و مسیرِ دید من گشته پریشان
و نگاهم به افق زرد نمود
سیاهی مردمکِ چشمانم ،
گریان و خونینم !
حاجی لک لک هم دیگه ترکم کرد...
سر گذاشت به دستِ باد !
همچو یک شعاعِ خورشید
باج بر سرشکِ چشمانم بست !
یافت یک پای دراز...
از امیدِ من رمیده
دور شد !
حاجی لک لک هم که دید
بهارِ من خزان شده ...
ترکم کرد !
دیگه من ...
حال و هوای کودکی را ندارم
که سراغِ حاجی لک لک بگیرم
بر سرهر منارِ کوره ...
ندارم خواب و خیالِ پر و پرواز....
در اوجِ آسمانها !
دیگه نیست این رویا
در دلِ و در ذهنم ...
ریخته قطره ی خونِ آرزو...
از خاطره ...
خاطره ی کودکی و حضورِ لک لک !
حاجی لک لک ...
از وطن....
قلبِ من و خاطره ام
گسسته و رفت !
*********
این شعربداهه و ترجمه آن ، نتیجه یک حس نوستالژیک ناشی از دیدن عکس جالب
یک لک لک ، از مطالب جناب آقای حامد حسین زاده است
http://mavi.miyanali.com/gallery/82
که تقدیم ایشان میشود .
سپید
و یا سیاه ؟
من در کجای تاریخ جای گرفته ام ....
با چشمبند سیاه
و قلبی اینگونه سپید ؟
.
.
و آیا ...
براستی سپید ! ؟
( علیرضا امیرخیزی )
قبلا در آدرس زیر یک ترانه ی نایاب از گوگوش گذاشته بودم :
http://mujan.blogsky.com/1390/11/27/post-149/
و در همانجا نیز توضیح داده بودم که :
یک ترانه بسیار قدیمی از گوگوش را در نظر گرفته ام که در عین حال بسیار
کمیاب و شاید نایاب هم هست . این ترانه اسمش هست باغ انگور و یا
اِئولَری مارالاندا ( خانه شان در مارالان ) .
این ترانه را من شخصا در سال 1379 به همراه ترانه دیگری به نام
گفتم نرو به غربت از روی یک صفحه گرامافون به فایل mp3 تبدیل
کردم و همین موضوع بر کیفیت این صدا تاثیر بد دارد . والبته نتوانستم آنرا
در هیچ جای دیگر اینترنت نیز بیابم ... پس بالاجبار باید برای گوش کردن به
این ترانه ... کیفیت بد آن را نیزتحمل کنیم .
این ترانه ها را فکر میکنم گوگوش در 12-13 سالگی خوانده باشد .
و در همانجا نیز ترانه باغ انگور و یا اِئولَری مارالاندا را شنییدیم که
خوشبختانه هنوز هم موجود است فایل فلش آن و باز هم میتوان شنید .
اما چنانچه می خواهیم ترانه دوم را بشنویم ، گفتم نرو به غربت
، چاره ای نداریم جز اینکه PLAY را بفشاریم در فایل FLV زیر !!
زیرا این ترانه نیز بسیار کمیاب و شاید نایاب باشد که در اینجا تقدیم
علاقه مندان به موسیقی فارسی و گوگوش مینمایم .
البته متن ترانه را هم از خود فایل صوتی پیاده کرده ام .
گفتم نرو به غربت ، ترک سفر کن
فکر سفر تو دیگر از سر بدر کن
از دوری و جدایی گفتم حذر کن
رفتی به شهر غربت بی یار و همدم
از بام من زدی پر همچو کبوتر
ترسم تو را نبینم یکبار دیگر
ترسم خدا نکرده از این سفر نیایی
من مانم با رنج جدایی
من و تو کبوتر یک لانه بودیم
من و تو در عاشقی افسانه بودیم
من و تو از عشق هم دیوانه بودیم
پرزدی سوی صحرا از آشیانم
من مانده ام دور ازتو زار و ندانم
عزم سفرکنم یا اینجا بمانم
ترسم خدا نکرده از این سفر نیایی
من مانم با رنج جدایی
البته قرار نبود در اینچنین ترانه هایی نایاب ، آدرس دانلود قرار بدهیم. ولی با
این شکل FLV ، قرار ندادنش خنده دار خواهد بود زیرا براحتی قابلیت
دانلود دارد . پس اینهم آدرس دانلود همین ترانه به شکل MP3 :
http://s3.picofile.com/file/7957588060/GOFTAM_NARO_BE_GHORBAT.mp3.html
منبع :
گرامافونی که در سال 1379 از دوستی قرض گرفته بودم !!
مدتی بود که ترانه ها را به شکل کلیپ قرار میدادم در سایت میانالی ولی بعدش به شکل مطلب مختصر
در وبلاگها منتشر میکردم . سعی دارم تا حدی همین موضوع را گسترش بدهم دوباره .
پس با ترانه زیر شروع می کنیم :
Eylülde Gel
پاییز که رسید ، بیا !
البته واژه eylul ایلول ، دوازدمین ماه از تقویم سریانی را تشکیل میدهد . این ماه که مطابق
سپتامبرمی باشد و ماههای شهریور و مهر را برای ما هماهنگ میشود ولی چون در اینجا منظور
پایانتعطیلات تابستانی را تداعی میکند ، به عنوان اول پاییز ترجمه کرده ام .
آلپای نازیک اوغلو Alpay Nazikoğlu یکی از خوانندگان خوب ترکیه میپاشد که زندگینامه اش
را بدون ترجمه در اینجا درج میکنم :
(1935 - )
Pop Müziği sanatçısı. Yorumcu ve besteci. Ankara’da dünyaya geldi. lk öğreniminin ardından ortaöğrenimini Ankara Kolejinde tamamladı. Baba tarafından Naziki Dergahına dayanan soyu nedeniyle soyadı Nazioğlu’dur. Atatürk Lisesi’nin ardından Ankara Hukuk Fakültesinde öğrenimini tamamladı. Alpay Nazikioğlu, Şanar Yurdatapan ve Can Arpaç’la da kuzendir.
Lisede okurken Yüzme, Uzakdoğu sporları, koşu gibi branşlarda başarılı olan Alpay Nazikioğlu, futbolda da kısa sürede dikkat çekmiş ve Ankarademirspor’da futbol oynamaya başlar. Ardından, Gençlerbirliği’nde devam ettirir, profesyonel futbol yaşamını. Lise öğrencisi iken Genç Milli Futbol Takımı’na seçilir. Babasının isteği ile futbolu bıraktı. Bu arada okulunu değiştirip Gazi Lisesine geçti. Ardından yine babasının isteğiyle Ankara Üniversitesi Hukuk Fakültesi’ne yazıldı.
Lise yıllarında, arkadaşları arasında söylediği özellikle yabancı şarkılarla tanınan Nazikioğlu, kuzenini dinlemek üzere gittiği bir programda, kuzeninin talebi ile orada bir şarkı söyler. Böylece, onun için sanat yaşamı başlamış olur. lk kez 1964 yılında, hukuk fakültesinin son sınıfında iken, Ankara’daki Büyük Sinema’da sahneye çıkar.
Askerliğini 1966 senesinde Mamak Muhabere Okulu’nda yapmaya başlayan Alpay Nazikioğlu, ardından Milli Savunma Bakanlığı’nda görevlendirilir: “Ankara’da kalmak istiyordum. Tayinim Savunma Bakanlığı’na çıktı Milli Savunma Bakanlığı Halkla lişkiler Grup Başkanlığı ş ve şçi Münasebetleri Şubesi Kısım Amiri olarak askerliğini bitirdi.
Alpay Nazikioğlu, 1964’te başlayan sahne hayatını 40 yıldır başarıyla devam ettirmektedir. Fecri Ebcioğlu’nun Eylülde Gel’i başta olmak üzere Ayrılık Rüzgarı, Maria, Senin çin gibi
dillerden düşmeyen beste ve yorumlar da müzik tarihindeki yerini aldı.
آلبوهای وی عبارتند از :
ترانه Eylülde gel را وی در سال 1993 خوانده و جاودانه کرده است .
Tatil geldiği zaman
آدرس دانلود به شکل MP3 :
http://s3.picofile.com/file/7944426127/ALPAY_eylulda_gel.mp3.html
منبع زندگینامه :
http://www.kenthaber.com/ic-anadolu/ankara/Kimdir/iz-birakan/alpay-nazikoglu
این داستان ، اصل داستان زندگی کردن است ! فراتر از یک داستان کوتاه !
و صد البته یک کلاس آموزشی برای داستان نویسی !
پس حتما بخوانید آن را !
او یکی از آن دخترهای زیبا و دلربایی بود که گه گاه از روی اشتباه سرنوشت، در خانوادة کارمندی به دنیامیآیند. نه جهیزی داشت، نه امید رسیدن به ارثیهای و نه وسیلهای که برای آن مردی ثروتمند با او آشنا شود، به تفاهم رسد، شیفتة او شود و با او ازدواج کند؛ از این رو تن به ازدواج کارمندی جزء وزارت آموزش و پرورش داد.
لباس ساده میپوشید چون پول خرید لباس های گران قیمت را نداشت، اما مثل کسی که موقعیت واقعی خود را نداشت، اما مثل کسی که موقعیت واقعی خود را از دست داده باشد دل گرفته بود، چون پیش خود فکر میکرد که زیبایی، ظرافت و دلربایی، در میان زنها، حکم شأن و مقام را دارد و جای خانواده و اصل و نسب را میگیرد و ظرافت طبیعی، میل به چیزهای زیبا و ملایمت طبع تنها سلسله مراتبی است که زن های معمولی را در ردیف زن های اسم و و رسم دار جا میدهد.
پیوسته رنج میبرد، چون احساس میکرد که برای این آفریده شده که از همة نعمت ها و چیزهای تجملی بهره مند شود. از فقر خانة خود، از ظاهر زشتی پردهها در رنج بود. و کلافهاش میکرد. وقتی چشمش به قیافة آن دهاتی سلتی Celti حقیری میافتاد که کارهای سادة خانهاش را انجام میداد، دچار پشیمانی و نومیدی میشد و افکار پریشانی به ذهنش راه پیدا میکرد. در خیال، به پیش – اتاق های آرام با پرده های نقش دار شرقی فکر میکرد که از نور چلچراغ های برنزی بلند روشن میشوند و در آن دو نوکر تنومند با شلوار کوتاه روی مبل های بزرگ لم میدهند و، به انتظار صدور فرمان، در گرمای سنگین بخاری داغ چرت میزنند. به سالنهای بزرگی که با پرده های ابریشمی قدیمی آراسته شده فکر میکرد، به مبل و اثاثی که جواهرات قیمتی آنها را تزئین کرده و به اتاقهای خلوت پر زرق و برق و معطری که خانم خانه در ساعت پنج خلوت بعدازظهر، در آنها، کنار دوستان صمیمی و مردهای مشهور و ایده آل لم میدهد و گپ میزند، مردهایی که همة زن ها حسرت شان را میخورند و جلب نظرشان آرزوی آنهاست.
ادامه مطلب را بزنید
ادامه مطلب ...
دوست عزیزی در همین وبلاگ برای کلیپ ترانه ی \" گوندوز گئجه gunduz geja و بی نظیر ترین کلیپ "
پیام و کامنت داده و ضمن مهر بیکران خودشان ، خواستار ترجمه ی ترانه های
" بریوان و جمرم از سیبل جان " شده اند که بنده نیز ضمن ترجمه ترانه ی \" بریوان Berivan \" ،
همین ترانه را هم کلیپ کرده و به ایشان تقدیم مینمایم.
اما پیشاپیش خدمت این سرور گرامی و همه ی کسانی که این ترجمه را می بینند ، یاد آوری می نمایم
که بنده تمامی ترجمه ها را بر اساس ذهنیت شعری خودم انجام میدهم و بنابراین هیچ الزامی به مطلق
ودقیق و یا تحت اللفظ واژگان در این ترجمه ها وجود ندارند.
سیبل جان این ترانه را برای سریالی به همین نام خوانده است که خود نیز در آن نقش زنی کرد
به نام " بریوان berivan " را بازی میکرد !
بریوان Berivan نامی دخترانه است در زبان کردی به معنی :
دختری که گوسفندان بازگشته از چراگاه را صدا میزند.
Dağ başında bir gül gibi
همچون گل وحشی در قله ی کوه
Boynu bükük kalan yarim
مانده سر در گریبان یارم
Dikenleri acılanan yüreğime eken yarim
بر قلب دردمندم میکارد خار یارم
Bir kez sana bağlanmışım
یک بار به تو وابسته شده ام
Ben kendimi heey unutmuşum. heey
اینک دیگر از خود بیخود شده فراموش کرده ام خود را
Aşkın ile kavrulmuşum, sevdan beni kül eyledi
در عشق تو کباب هستم و در مهرت خاکستر م
Berivanım, berivanım, boynu bükük dağ ceylanım
بریوان ، ای بریوان من ! ای آهوی دشت گردن شکسته ام !
Berivanım, berivanım, köy kokulu dağ ceylanım
بریوان ، ای بریوان من ! آی آهو دشت که عطر روستا داری !
Berivanım, dağ çiçeğim
بریوان من ، ای آهوی دشت
Bir gün sana döneceğim
یک روز پیش تو باز خواهم گشت !
Töreleri aşireti senin için yeneceğim
و به خاطر تو قهرمان رسوم قبیله خواهم بود.
Bir kez sana bağlanmışım
یک بار به تو وابسته شده ام
Ben kendimi heey unutmuşum. heey
اینک دیگر از خود بیخود شده فراموش کرده ام خود را
Aşkın ile kavrulmuşum. sevdan beni kül eyledi
در عشق تو کباب هستم و در مهرت خاکستر م
Berivanım ey ey, berivanım, boynu bükük dağ ceylanım
بریوان ، ای بریوان من ! ای آهوی دشت گردن شکسته ام !
Berivanım eey eey eey, berivanım, köy kokulu dağ ceylanım
بریوان ، ای بریوان من ! آی آهو دشت که عطر روستا داری !
آدرس دانلود همین ترانه به شکل flv :
http://www.miyanali.com/vid/515176266379333483611332.flv?start=undefined
آدرس دانلود این ترانه به شکل mp3 :
http://get-tune.net/?a=music
لطفا برای شنیدن صدای شعر کلیک کرده و
صدای اسپیکر خود را کمی زیاد کنید !
1392/6/14
امیرخیزی
دفتر : شخم بر ذهن سوخته
ردیف : 9
آنگاه که خاموش شدم .
صدای ریزشِ من
مهیبِ ریزشِ جنگل بود ....
آنگاه که می افتادم .
و آوارِ من
شعاعِ نوری
که جهان را در بر می گرفت !
تا کرمها...
از لانه سر بر آورند
و قناری بربامِ خانه ی کرکس
بخواند آوازِبودن را !
وچون که برخاستم ....
صدای پروازم ،
صدای بالِ شاپرکی بود
که سپیده را نقاشی میکرد...
بر افق !
و رنگِ نگاهِ من سواری می داد ....
خورشید را بر لبخندِ رنگین کمان!
آذرخش در پشت کوهها به خون نشست
و از سیاهی فرار کرد مهتاب ....
آنگاه که خاموش شدم .
و آتشِ قلبِ تو ....
هنوز می تپید در جنگلِ سیاه !*
وسرشکِ تو
هنوز انعکاسِ توانِ من بود !
و چون روشن شدم...
کِرمَکِ شب تاب
در دل آفتاب سینه سپر داد که :
- من تاریکی را شکسته ام ! -
ومن....
ابدیت را برهسته ی زمین ترانه خواندم
و ستارگان را ....
ماه را و خورشید را
بر انحنای جاده رسم کرده ...
گام بر وصال تو نهادم !
با توشه ای از عشق
در کوله بارِ خویش !
==========================
* دانکو با صدایی رسا فریاد بر آورد:
برای انسانها چه کاری از من ساخته است ؟؟!!
و ناگهان با ناخنها سینه اش را درید ، قلبش را بیرون کشید و بالای سرش
به اهتزاز درآورد !
( سرگذشت دانکو – کتاب قلب فروزان دانکو نوشته ی ماکسیم گورکی)
این ترانه را عجیب دوست دارم :
Ahmet Şafak - Adam Gibi
Seni dağda ceylan gibi
تو را چون آهوی دشت
Seni bağda bir gül gibi
تو را همچون گلی در باغ
Gördümde sevdim
به محض دیدن ، عاشقت شدم !
Ben seversem mecnun gibi
و من وقتی عاشق میشم مثل مجنون
Dağları delen ferhat gibi
همچون فرهاد کوه کن
Adam gibi, adam gibi
مثل آدم ، مثل انسان
Adam gibi severim
آری مثل انسان عاشق میشم !
Seni baharda değil
نه اینکه مست در زیبایی بهار عاشقت شوم
Kara kışta zemheride
بلکه حتا در سرما و زمهریر برف و یخبندان
Dar günde sevdim
حتا در سخت ترین روزها عاشقت شدم
Ben seversem mecnun gibi
و من وقتی عاشق میشم مثل مجنون
Dağları delen ferhat gibi
همچون فرهاد کوه کن
Adam gibi, adam gibi
مثل آدم ، مثل انسان
Adam gibi severim
آری مثل انسان عاشق میشم !
Seni namus gibi sevdim
تو را چون ناموس پرستیدم
Kurşunlara göğüs gerdim
چون دعوت سینه بر گلوله ، آغوش گشودم بر تو
Ben böyle sevdim
آری ! من اینگونه عاشقت شدم !
Ben seversem mecnun gibi
و من وقتی عاشق میشم مثل مجنون
Dağları delen ferhat gibi
همچون فرهاد کوه کن
Adam gibi, adam gibi
مثل آدم ، مثل انسان
Adam gibi severim
آری مثل انسان عاشق میشم !
آدرس دانلود همین ترانه به شکل flv :
http://www.miyanali.com/vid/120217419032171468969884.flv?start=undefined
هیچ توضیحی ندارم جز اینکه ....
چهار تراک از آلبوم بابایی را به هم وصل کردم . دوتا ترانه و دوتا دکلمه !
در اینجا همه را به شکل یک فایل با هم میشنویم .
اشعار دکلمه ها : مجتبی معظمی
دکلمه : پروز پرستویی
خواننده : شادروان بیژن مفید
و این توضیح البته ، که بعد از اتمام این فایل به این آدرس مراجعه بفرمایید
برایترانه بعدی همین آلبوم و توضیحات لازمه :
http://mujan.blogsky.com/1391/11/28/post-253/